موجودیت این داستان کوتاه خودش داستانی دارد! این چهارمین باز نویسی آن است !! نگارش اول آن در سال 65 بود که چند سال بعد در آتشی سوخت و رفت و هرگز برنگشت !!! درسال 71 دوباره آنرا بازنویسی کردم و درست در لحظه ای که ویرایش نهایی بود و پاکنویس شده بود ... دوستی سر رسید و خواند و امانت گرفت که به یک نفر نشان دهد ولی حتی یک فتوکپی هم برایم پس نداد !!! سال 79 در جریان یک سری نشستهای ادبی هفتگی برای بار سوم موجودت یافت و در یک اسباب کشی بین وسایل دیگر جا خوش کرد ولی الان بعد از دو ماه جستجو ، اثری از یادداشتهایم نمیبینم !!! و اینک چهارمین زندگیش را دراینترنت ثبت میکنم تا دیگه گم نشود ... شاید !!! و البته خودم هم نمیدانم که تفاوت اولین نوشته با این آخری چه اندازه میتواند باشد !!!!؟؟؟ولی میدانم که سبک ومضمون داستان تفاوتی نکرده وهمان است که بود.
تُف
زیر چشمانش پف کرده و آویزان بود . درست مثل بادکنکی کوچک که پر آب کرده باشند، و ابروانی پرپشت و جوگندمی بر بالای چشمانی درشت با مرکزیتی کاملا سیاه که به من خیره شده اند . زیر دماغ پهنش سبیل پرپشت و همرنگ ابروهایش لب بالایی او را پوشانده و جز نوار باریکی از آن که بر لب کلفت و کمی سیاه پایینش نشسته چیزی دیده نمیشود . سبیل و ابروها رنگ تیره تری نسبت به موهای پرپشتی دارند که به طرف راست شانه شده و بسیار مرتب رتوش شده و قسمت بالایی قاب عکس را پر کرده است . یقه سفید پیراهنش که از لای جلیقه ی قهوه ای زیر کت همرنگ بیرون زده ، تا زیر گردنش را پر میکند . ولی چشمهایش ...هنوز بر من خیره هستند . گویی در حال تماشای ناراحت غذاخوردن من باشند . اذیتم میکند این نگاه . از تیر چشمش سعی میکنم خود را برهانم و سرم را میگردانم به طرف پرده ای که اتاق پذیرایی و سفره های ردیف شده در میانش را از آشپزخانه جدا کرده . دنبال نگاههایی هستم که هر از گاهی پشت پرده را برایم بهشت میکند . چشمان زیبای فاطمه که شاید به پدرش رفته باشد، خاطرات شیرین دیگری را ازهمانجا با لبخندی ملایم برایم بشارت میدهند . صدای تاراج قاشق برموجودیت بشقابها فضای اتاق را پرکرده و مردان کنار درب و جلو پرده ، با ماتم در نگاه و رفتارشان ؛ غم خود را بر سر و روی میهمانان میبارند ، آنان ، سیاهپوش دست بر روی دست دیگرشان هر از گاهی سر بالا آورده و اشاره ای به طرف پشت پرده کرده و یا تا گردن خم شده و به کسی و یا جمعی ، بفرما میگویند . این چهارمین شب جمعه ا ی ست که من شام را در ولیمه مرگ حاج قربانعلی ، چلو مرغ میخورم . هنوز دو تا پنجشنبه دیگر هم بعد از این مانده و منی که ازحالا خود را دعوت کرده میدانم . حاجی هنوز دارد مرا و غذا خوردنم را میپاید و من در حالیکه نگاهم را از خیرگی نگاهش میدزدم به گوشت خوشمزه ران مرغ ، آنچنان با ولع گاز میزنم که درست در تقاطع نگاههای بعد از آنِ من و چشمان پشت پرده یاد سینه ای می افتم که هنوز مزه اش را زیر زبانم حس میکنم . و لبخند رضایتی که حتی در صدای فاتحه مهمانان نیز حضور خود را حفظ کرده و مرا تا زانو بلند میکند و زبانم میچرخد "خدا رحمتش کنه . غم آخرتان باشد ! "
*
وقتی چوب کوچک را با دست چپش به آرامی بالا می انداخت تا ضربه هولناک چوب بزرگ واقع در دست راستش را بر آن فرود آورد ، همه منتظر یک بازی فوق العاده از او بودند . همه میدانستند که تنها محمدرضا ست که قهرمان الک دولک کوچه باریکمان میتواند باشد . برای بچه ای مثل من الگویی بود که عصر هنگام که روی فرش اتاق ادای چوب زدنش را در میاوردم تا مادرم داد بزند که ""باز تو کوچه کنار این لات ولوت ها ایستاده بودی ؟ آخه کی این" ریزه" بزرگ شدنشو باور میکنه؟؟"" . به علت جثه بسیار کوچکی که داشت این لقب او بود ، در محله ای که برای معرفی بهتر هر کسی لقبی تعیین میشد .
" حاج آقا آخه چطور این اتفاق افتاد ؟" این پرسشی بود که انگاری چوب همان الک دولک را بر سرپدر" ریزه" زده باشم ، او را از جا پراند و در حالیکه سعی میکرد خود را از زیر یک درگوشی سنگین با مرد بغل دستیش برهاند وخود را ناراحت نشون بده ، گردنش را کج کرد " که افتاد دیگه ..این آخر و عاقبت یک بدبخته که درست تو جوب جلوی مسجد بیفته بمیره " . همه میدونستند که مدتهاست "ریزه" شروع به دائم الخمری و خیابان خوابی کرده ولی الان که مرده ، جز پدرش کسی سیاه نپوشیده و برادرو فامیلهایی که کنار درب بودند هر از گاهی صدای خنده شان بلندتر میشود. چشمان من انگاری که بر مته ای سوارشده باشند ، دور تا دور خانه و پشت در میچرخید . در نهایت توانستم بر پنجره خیره شوم تا بلکه نشانی از آذر را بیابم و نگاهی دوباره را نثارش کنم که هر بار در عبور از کوچه لبخندی را برایم منعکس کرده وچیزی ناگهانی را درمیان سینه ام ترکانده است . ولی در حیاطِ تاریک کسی نبود . سیاهی مطلق ، تنها عابرروی کاشیهای سیمانی بود . نشانی از اوهم نبود، گویی او هم مرگ دایی خود را در تنهایی خانواده شان جشن گرفته بود .
*
تف میکنم . درست وسط دو تا چشمهایم . این یکی بسیار دقیقتربود . اولین موج شروع میشود. چشمها و دماغم را در مینوردد ، لپهایم راپشت سر می گذارد و بر محیط صورتم نزدیک شده و گوشهایم را نیز میپیماید . و ..دوباره ، تفی دیگر . درست نقطه قبلی را هدف میگیرم . و موجی دیگر از پی موجهای قبلی . و باز انعکاس من در آب حوض است که زیرتیغ دهها موج به اعوجاج میرسد و مرا ، کل وجود مرا در مینوردد . صدای مادرم را میشنوم " علیرضا !" و من تف میکنم بر پیشانی خودم درحوضی که در حال انعکاس نور خورشیدیست که بر شانه هایم نشسته است . و موجی که خورشید و من را با خود میبرد و به کناره آبی رنگ سیمانی حوض میکوبد. و آنگاه که دوباره تفی دیگر و موجی دیگر و صدای مادر که محکمتر داد میزند " علیرضا! " . اینک موجها آرام گرفته اند و من سرم را بالا میاورم و صورتم را میگیرم رو به سوی خورشید ی که به آرامی چشمانم را میبندد و حرارت خود را بر صورتم میپاشد . " علیرضا ! کجایی ؟ " ." مگه با تو نیستم ؟ کجایی؟ " چشمانم را به آرامی باز میکنم . زل میزنم تو دل خورشید و آرام زمزمه میکنم " من اینجام مادر ! من اینجام ! تو کجایی ؟؟ "
کلاغ
صدای کلاغه دیگه داشت کلافه ام میکرد . پنجره را باز کردم و دیدم روبرو روی تیر چراغ نشته و سر میچرخانه . پایین کمی آنورتر مردی رو در روی زنی که سر و صورت خود را پوشانده بود و عینک بزرگ سیاهی در چشم داشت ، با حرکات دستش در حال بیان چیزی بود . با کاغذی تا شده در دست راستش .
"تو همیشه به اندیشه های خودت اصرار داشتی . منو باورم نکردی و ژنتیک مردانه ات تو را به فیزیک باز گرداند . در حالیکه جنس این رابطه فیزیکی نبود.تو باعث مرگ این ارتباط شدی .تو هرگز نتوانستی حتی بی نگاهی عاشم شوی . ولی بدان که من همیشه عاشق جاودانت خواهم ماند . در ابدیتی که رازش را جز من و تو کسی نتواند بداند "
حرارت دست ظریفش را در کنار خودم احساس میکردم . الان متوجه میشوم که مرا چرا در کیفش گذاشت . دست گرمش دسته ی عاجم را که بر سرتاسر وجودم پوشانده شده بود ، گرفت و بیرون کشد و درست در لحظه ای که قد راست میکردم و تن عریان مینمودم ،فضای بیکرانی بر من گشوده شد و تنم در سرمایی رخوتناک کرخت شد . صدای کلاغی از هوای سردی بر گرمی دست دخترک روی جسمم تاثیر گذاشت و ناگهان تمامی سرمای درونم آکنده از یک حرارت خیس و لزج شد و مایعی سرخرنگ پیشواز تمامی آگاهیهایم شد . دیگر حرارت دست دختر در قبال این گرمی لزج قدرت خودنمایی نداشت و من آکنده ازموجودیتی بودم که مرا از یک بی هویتی محض بدر آورده بود .من موجودیتی یافته بودم که بر هدف خلقتم انگشت می گذاشت . و اینک دست های مرد است که آنچنان بر گرده ام حلقه شده که هر لحظه سردی آنها بر گرمی جانم در جانش سایه بر می افکند .
"ای کاش میتوانستم و قدرت اینرا داشتم تا اثباتت کنم که به جای اینکه در هوا یکی را دوست داشته باشی و زندگی خود را به رویای ناممکن پیوند بزنی ، اشکال عینی یک واقعیت و یک روند طبیعی برازنده ی توست . بدان که وصال بی سرانجام ما تنها سبب سازی بود که تو را به شکل تدریجی از توهم یک عشق در رویا به یک واقعیت عینی بر میگرداند و آن زمان بود که متوجه میشدی که عشق من هرگز در سبب تصاحب تو نبوده است و رهایی تنها نتیجه متصورش بود و بس . رهایی تو . و اینک ، این منم که خون رگان خود را قطره قطره میگرم تا باور کرده شوم . اینک این نامه ی نخوانده ی من است که بر بادش میدهم و این خونی که دستهایم را می آلاید هرگز نخواهد توانست بر آن رنگی بخشد چرا که وارهانیده ام آنرا در فراخنای آسمان بالای سرم . میبینی ؟؟ آنجابر باد خیره سر در پرواز است . در میان آواز کلاغی که چونان نوحه ای ست بر سور سوگم . و بعد از این خیره خواهد ماند چشمانم در میان ابرها ... در جستجوی دیدگانی که نه در صدد تصاحب آن بلکه تنها در پی یافتن رمز و راز نگاهش بوده ام و بس.
پروازی که آغاز کرده بودم ، در میان باد مرا به بیکرانها میبرد و خودم را سفت و سخت گرفته بودم تا مبادا بریزد ماهیتم . تا مبادا جدا گردد بند بند واژگانم از همدیگر . من سخت در قفل کردن آنها مصمم بودم ، چرا که حروف خود را بر کلماتی هماهنگ که موجودیت مرا میساخت یافته بودم و آنگاه ، مرد ی که خلقم کرده بود ، تمامیتم را به دست باد میسپرد تا خون سرخش سنگینم نسازد ... تا شاید بادی سبک و رها مرا در دور دست ها ، به دست زنی گمشده در زمان رهنمون سازد . و من در این پرواز، تمامی جسارتم بر حفظ واژگان هویت بخشم بود و بس . واژگانی که اینک باد شرزه ای که روی آورده بود ، بند بند آنها را از هم می گسست به جای همراهی . و هر واژه ای ، روی به سوی گردبادی خرد و حقیر می نمود و من کلمه به کلمه ی جانم از هم رها میشد . جملات زیبا ، جملات عاشقانه ، زنجیر وار در هم میپیچیدند و تمامی تلاش خود را مینمودند تا به کلمات بینوای حقیری بدل نگردند . سقوط کرده در لجنزاری فروبرنده . و من ضعیف و بی استوار بودم به دست بادی که چونان طوفانی تمامیت هستی من و واژگانم را زیر تیغ خشم آگین کین خود قرار داده بود .و در حالیکه جز سفیدی بر من آینده ای متصور نبود .... در پروازی بی اختیار ، که پاره پاره ی وجودم را از دست میدادم به تنها امیدی که در برابرم قرار داشت ، به کلاغی خیره شدم که بر بالای سرم شناور بود . . ...بی آنکه آوازی بخواند اینک .
دیگر خسته شده ام از این انسانهایی که هرگز آوازی اینچنین شگرف و پر احساس را بر نمی تابند . حالم را بهم میزند مردکی که از پنجره اتاقش در بالای برج ،خشمگین و پر غرور ، دستی تکانم داد تا نقل مکان کند جایگاهی که بر آن تمامیت انسانها دربرابر دیدگانم بودند .چرا که من میدیدم تمامیت انسانیتشان را در زنی که در برابر دیدگانم چاقویی بر مرد عاشق رو در رویش فرود آورد و گریان گریخت . حالم را بهم میزند مردی که بر زمین سردی به پشت خوابیده و خیره شده بر من . گویا در وانمود این است که اینک تنها اوست شنونده سمفونی زیبای من . و گویی تنها اوست که میداند ارزش خنجری در دلش را تا قدرتی بر بیان عشقش یابد و آنچنان با ولع تمام ، آنرا با دستهایش در آغوش کشد تا مبادا خنجر از میانش بدر رود . آری این منم که سوار بر باد خنک خوشگواری هستم که مرا در خود شناور کرده فارغ از انسانهای حقیری که تنها تواناییشان نوشتن واژه ی عشق بود و بس . همان واژگانی که اینک در مقابل دیدگانم به پرواز در آمده و به دست باد منتشر میشوند بر.... جای جای ابرهایی که با غرش سهمگینشان ، قرار بر شستن خون مرد میگذارند در همبستگی سیاه رنگ خود . اینک واژه های بینوا ... حروف از هم گسیخته در سرتاسر آسمان شهر چونان دانه های برف در پروازند و چشمی انسانی نیست بر خوانش احساسی که آنرا آفرید . و کاغذی سفید و خالی شده ...که گویی مرا خوانده باشد تا بر زنجیره ای از حروفش بوسه زنم . آه ...که چه زیبا مینماید شناور ماندن در باد بر گستره ای از واژگان از هم گسیخته که زمانی نامه ای عاشقانه را آفریده بودند . و زنجیره ای ازمعدود حروف و واژگانی که اینک بر منقار من آویخته اند و باید نگاهبانی کنم در رساندن بر جستجوی زنی که در زمان گم شده است .
یک بار دیگر پنجره را باز میکنم تا بر جسد مردی بنگرم که بر زمین است ولی از این طبقه بالا ، این آسمان است که بیشتر توجهم را جلب میکند . کلاغ در میان ابرها چیزی شکار کرده و دور میشود . اما ابرها شکل عجیبی به خود گرفته اند . شکل حروف یا جمله و نوشته ای شاید ... و من با زحمت تمام توانستم چنین بیانگارم و چنین بخوانم تکه تکه از آن نوشته های بر ابر را :
"افسوس بر من ...اگر در بینهایت نیز این واژه ها به تو نرسد....."
1390/7/14
یکی از خوانندگان با احساس موسیقی ترکیه عدنان شنسس dnan Şenses ( صدای مبارک) است . عدنان ترانه های بسیاری خوانده که شاید مشهورترین آنها ترانه ای است که همیشه در مجالس عروسی و ... میشنویم به نام Doldur Meyhaneci پر کن میخانه چی . من شخصا بیاد ندارم به مجلسی بروم و در آن کنسرتی باشد و ترانه ای خوانده شده باشد و این ترانه اجرا نشود .
İçelim arkadaş benim derdim çok,
اما امروز و در اینجا ترانه ای از عدنان شنسس میشنویم که به نظر شخص من بهترین ترانه ی اوست . یادگاری جاویدان از عدنان .
آیا تو بودی ؟؟ Sen Miydin
این ترانه آنقدر با احساس و آنقدر رسا از طرف این خواننده بزرگ اجرا میشود که شنیدنش مدتها در یادها به شکل فراموشی ناپذیری خواهد ماند .
Adnan Şenses - Sen Miydin
آیا تو بودی ؟ - عدنان شنسس
Sen miydin gözümdeki yaşları bitiren sen miydin
تو بودی که اشکهامو در چشمهایم تمام کردی ؟ تو بودی ؟
Acıları hep bana veren sen miydin
تو بودی که همیشه دردها رو به من میدادی ؟
Benibenden çalıp giden sen miydin
تو بودی که منو از وجودم دزدیدی و رفتی ؟
Beni aşka tutsak eden sen sen miydin
تو بودی که منو گرفتار دام عشق کردی ؟
Sen miydin gönlümde fırtınalar koparan sen miydin
تو بودی که در قلبم طوفانها بر پا کردی ؟ تو بودی ؟
Bana gülmeyi çok gören sen miydin
تو بودی که خنده را هم برایم زیادی میدیدی ؟
Benihayata küstüren sen miydin
تو بودی که منو از زندگی بیزار کردی ؟
Saçlarıma aklar düşüren sen sen miydin
تو بودی که برای موهایم سفیدی ها می انداختی ؟
Sen miydin bir anda herşeyi bitiren sen miydin
تو بودی که در یک لحظه همه چیز را تمام کردی ؟ تو بودی ؟
Uykusuz gecelere sebep olan sen miydin
تو بودی که سبب ساز شبهای بیخوابی می شدی ؟
Hasreti içime mahkum eden sen miydin
تو بودی که حسرت را محکوم به اندرونم کردی ؟
Cevapsız sorular bırakıp giden Sen sen miydin
تو بودی که پرسشهای بی جواب را باقی گذاشتی و رفتی ؟
Sen miydin dermansız dertleri bana veren sen miydin
تو بودی که دردهای بی درمان را به من دادی ؟ تو بودی؟
Gözümden donup kalan tek hatıram sen miydin
تو بودی تنها خاطره ای که در چشمانم یخ زده و باقیست ؟
Aramıza engeller koyan sen miydin
تو بودی که موانع را بینمان قرارمیدادی ؟
Her gece tanrıdan dilenen Sen sen sen miydin
تو بودی که هر شب از خدا گدایی میکردی ؟ تو بودی ؟
Sen miydin bir anda herşeyi bitiren sen miydin
تو بودی که در یک لحظه همه چیز را تمام کردی ؟ تو بودی ؟
Uykusuz gecelere sebep olan sen miydin
تو بودی که سبب ساز شبهای بیخوابی شدی ؟
Hasreti içime mahkum eden sen miydin
تو بودی که حسرت را محکوم به اندرونم کردی ؟
Cevapsız sorular bırakıp giden sen miydin
تو بودی که پرسشهای بی جواب را باقی گذاشتی و رفتی ؟
دانلود :http://www.4shared.com/audio/-ViN3xOX/Adnan_Senses_-_Senmiydin.html
منبع زندگینامه :http://www.yashartr.blogfa.com/cat-3.aspx
بین بسیار ترانه های ترکی که از بچگی شنیده ام و گوش میکنم ، یک ترانه همیشه دل مرا لرزانده هنگام گوش دادنش . عزیز دوستوم . ترانه ای جاودان که خوانندگان بسیاری خوانده اند آنرا و جالب اینجاست که این ترانه از بس در دلم نشسته ، هر گاه آنرا شنیده ام ، با صدای هر کس و هر خواننده ای ، حتی در محفل دوستانه و بین دوستان و زمزمه هم که شده باشد ، همیشه فکر کرده ام که چه اجرای زیبایی !! هرگز نشد یک نفر این ترانه را بخواند و من بشنوم و بگویم بد خواند ! اما ... عالیم قاسموف ، خواندنش عالمی دارد و شنیدن هر ترانه اش خاطره ای زیبا در دل حک میکند . و چه رویایی خواهد بود شنیدن همین ترانه ... عزیز دوستوم ، با صدای عالیم قاسموف .
عزیز دوستوم مندن کوسوب اینجیدی
دوست عزیزم از من رنجید
یاد کیمی آیریلیب چیخدی ائویمدن
همچو یک بیگانه خانه ام را ترک کرد
او گئده ن یوللاری اوت باسیب ایندی
راههایی را که رفت علف پوشانده است
او رفته و من در حسرتش مانده ام
نئجه نغمه قوشوم نئجه دیلله نیم
چگونه نغمه بسرایم و چگونه سخن بگویم
دوست گئدیب اوزومه گه له بیلمیرم
دوستم رفته و من از خود بیخود شده ام
ائله بیر اللریم یوخ اولوپ منیم
مثل اینکه دستهایم غیب شده اند
گوزومون یاشینی سیله بیلمیرم
قادر به پاک کردن اشکم نیستم
چالدیغیم سازی گتیرین منه
سازی را که میزنم برایم بیاورید
گورسون کی چالماقدا نئجه ماهیرم
تا ببینید در نواختن چقدر ماهرم
الیم ده یه ن کیمی اینجه سیمینه
به محض اینکه دستم به سیمش بخورد
تئللر هارای چکیب قیریلدی او دم
سیمها در یک لحظه فریاد کشیده و پاره خواهند شد.
نئجه نغمه قوشوم نئجه دیلله نیم
چگونه نغمه سرایی کنم ؟ چگونه به حرف بیایم ؟
دوست گئدیب اوزومه گه له بیلمیرم
دوست رفته و من قدرت باز یافتن خود را ندارم
ائله بیر اللریم یوخ اولوپ منیم
مثل اینکه دستهایم غیب شده اند
گوزومون یاشینی سیله بیلمیرم
قادر به پاک کردن اشکم نیستم
Aziz dostum benden küsüp incidi
Ayrılık yah kimi çekti yeridi
Gezdiğin yerleri od basıp indi
O gidip galmışam hasretindeyem
Neçe nağme koşum neçe dillenem
Dost gidip özüme gelebilmirem
Ele bir ellerim yok olur menim
Gözümün yaşını silebilmirem
Çaldığı sazını getirin mene
Görsün ki çalmakta neçe mahirem
Elinde incelsin yay kimin yine
Ziyler hep çekildi goyüldi odam
Neçe nağme koşum neçe dillenem
Dost gidip özüme gelebilmirem
Ele bir ellerim yok olur menim
Gözümün yaşını silebilmirem
دانلود : http://www.4shared.com/audio/8prUUyG_/Alim_Gasimov_-_Eziz_Dostum_.html?
منبع زندگینامه : http://azmuzik.persianblog.ir/tag/عالیم_قاسموف
سالها پیش کاستی داشتم با چند ترانه خارجی . بین آنها ترانه ای بود به زبان فرانسه که
هرگز معنی آنرا نمیفهمیدم اما عاشقش بودم . عاشق آهنگ آن ...نوع خوانندگی آن .
بیشتر شبیه یک مونولوگ است که رفته رفته تبدیل به یک ترانه میشود .. یک تک گویی
بسیار دلنشین که زیبایی و احساس را کاملا در خود آشکار دارد .
این ترانه نامش هست ایزابل و خواننده بزرگ و نامدار فرانسه شارل آزناوور آنرا
میخواند . ترانه ای که به نظر من یک شاهکار است در اجرا و القای احساسات با صدا
، ریتم و لحن کلام . ترجمه این ترانه به دلیل عدم آشنایی من به زبان فرانسه و نیز
مشکلات ناشی از ترجمه از زبان دوم به فارسی و البته تطبیق این سه زبان با استفاده
از نرم افزارهای ترجمه ... مسلما خالی از ایراد نخواهد بود . ولی حد اقل حتی اگر
شکسته بسته هم که شده باشد ، میشود گفت که این ترانه به فارسی ترجمه شده است .
شارل آزناوورCharles Aznavourمتولد ۲۲ مه، ۱۹۲۴و یکی از خوانندگان و
تصنیفسازان و بازیگران مشهور فرانسه است. نام اصلی او شاهنور واریناگ
آزناووریان Shahnour Varenagh Aznavourian است. او در پاریس و از پدر و
مادری ارمنی به دنیا آمد. وی در آغاز با تئاتر آشنایی پیدا کرد و از نه سالگی به خواندن
بر روی سن پرداخت. زمانی که ادیت پیاف خواندن آزناوور را شنید بر آن شد تا او را
با خود به تور فرانسه و آمریکا ببرد.به شارل آزناوور لقب فرانک سیناترای فرانسه
دادهاند. کمابیش همه آوازهای آزناوور درباره عشق و مهر است.آزناوور بیش از یک
هزار آواز و نمایشهای موسیقایی نوشته و بیش از صد آلبوم موسیقی اجرا کرده و در
بیش از۶۰ فیلم بازی کردهاست که یکی از معروف ترین آنها "به پیانیست شلیک نکنید "
ساخته فرانسوا تروفو است .
هم اکنون آزناوور به رغم سنّ بالایی که داره هنوز هم، مشغول فعّالیّت های هنری است
و حتّی در سال 2006 یک تور دور دنیا رو شروع کرده بود. وب سایت وی نیز دیدنی
است www.c-aznavour.com
Isabel ایزابل
متن ترجمه شده به همراه متن انگلیسی
Long time my heart was retired
مدتهاست که دلم گرفته است
And never thought to see wake
و هرگز فکر رویارویی با این بی خوابیها را نمیکردم
But the sound of your voice I looked up
اما آهنگ صدای تو همان چیزی ست که دنبالش بودم
And love me again before thinking about
و اینکه دوستم داشته باشی پیش از فکر کردن به چیزی
Isabella ... my love
ایزابل ......عشق من
***
As we move fingers between a rock and a hard place
مانند حرکت انگشتانم در سختی و زبری روی سنگ
Love has crept crept under my skin
عشق به زیر پوستم خزیده است
With so insistently and with such force
با نهایت سماجت و با قدرت تمام
What I have been neither peace nor rest
اینک آنچه در من مانده نه آرامش است و نه چیز دیگر .
Isabella ... my love
ایزابل ......عشق من
****
The hours near you flee like seconds
ساعتهای در کنار تو بودن همچون فرار ثانیه ها بود .
The days away from you like the years
روزهای دوری از تو مانند گذر سالهاست .
Who give my love a taste of doom
چه کسی بود که برای عشق من طعم عذاب نشاند
They disturb my body as much as I thought
آنها مزاحم جسمم شدند .عین افکار خودم .
Isabella ... my love
ایزابل ...عشق من
***
You live in me and the light in dark corners
تو در من زندگی میکنی مانند نوری در گوشه ی تاریکی
Car tu to meurs de vivre d'amour et me meurs
برای عشق تو زیستم و اینک در حال مرگم
I would just caress your shadow
من تنها سایه تو را نوازش میکردم ...
If you wanted to give me your destiny forever
اگر سرنوشت خودت را برای همیشه به من میدادی .
Isabella ... my love
ایزابل ..عشق من
متن فرانسه
Depuis longtemps mon cœur
Etait à la retraite
Et ne pensait jamais
Devoir se réveiller
Mais au son de ta voix
J'ai relevé la tête
Et l'amour m'a repris
Avant que d'y penser
[Refrain] :
Isabelle Isabelle Isabelle Isabelle
Isabelle Isabelle Isabelle mon amour
Comme on passe le doigt
Entre l'arbre et l'écorce
L'amour s'est infiltré
S'est glissé sous ma peau
Avec tant d'insistance
Et avec tant de force
Que je n'ai plus depuis
Ni calme ni repos
[Refrain]
Les heures près de toi
Fuient comme des secondes
Les journées loin de toi
Ressemblent à des années
Qui donnent à mon amour
Un goût de fin du monde
Elles troublent mon corps
Autant que ma pensée
[Refrain]
Tu vis dans la lumière
Et moi dans les coins sombres
Car tu te meurs de vivre
Et je me meurs d'amour
Je me contenterais
De caresser ton ombre
Si tu voulais m'offrir
Ton destin pour toujours
[Refrain]
دانلود : http://www.4shared.com/audio/ncnyhM0v/Charles_Aznavour_-_Isabelle.html?
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
گفتنی ها کم نیست ...من و تو کم گفتیم ...
مثل هذیان دم مرگ ...از آغاز کمی درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست ...من و تو کم دیدیم ....
بی سبب از پاییز ...جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم .....
آری این سخنان را فرهاد میخواند .
فرهاد مهراد خاطره ی فراموشی ناپذیر نسل ماست . و قتی از او سخن میگوییم ، یاد ترانه های زیبای بسیار می افتیم . گنجشکک اشی مشی – جمعه – برف – مرد خسته – آوار – وحدت و ... و مرد تنها .ترانه ای که برای فیلم رضا موتوری مسعود کیمیایی خوانده و من چقدر دوست میدارم این ترانه را .آنقدر که حتی آنرا در فیلمی 25 دقیقه ای که سالها پیش ساخته بودم نیز قرار دادم :
با صدای بیصدا ... مثل یه کوه بلند ..مثل یه خواب کوتاه ....یه مرد بود...... یه مرد .با دستای حقیر ..با چشمای محروم ...با پاهای خسته ... یه مرد بود ..یه مرد . شب ..با تابوت سیاه ...نشست توی چشماش ... خاموش شد ستاره ... افتاد روی خاک . سایه ش هم نمیموند ...هرگز پشت سرش...غمگین بود و خسته ...تنهای تنها . با لبهای تشنه ...به عکس یه چشمه ..نرسید تا ببینه ...قطره قطره ..قطره آب . در شب بی تپش ...این طرف ..اون طرف ...می افتاد تا بشنود ...صدا...صدا ...صدای پا .
فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در لنگرودگیلان متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی میکرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن مینواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی میشود و از خانواده فرهاد میخواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادرش یک ویولنسل برای او تهیه میکنند و تمرینات فرهاد آغاز میشود. ولی عمر تمرینات ویولنسل از ۳ جلسه فراتر نرفت و دست روزگار ساز او را شکست .بعد از ترک تحصیل در کلاس یازدهم با یک گروه نوازندهٔ ارمنی آشنا میشود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را میآموزد و مدتی بعد به عنوان نوازندهٔ گیتار در همان گروه شروع به فعالیت میکند. فرهاد دو سال نیز به انگلستان رفت و در آنجا با موسیقی پاپ آن سالهای انگلستان آشنا شد.
پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا کرد. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلککَتس مشهور شد. در این دوران در کافههای مختلف تهران به خواندن آوازهایی از گروههای معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتلها، الویس پریسلی، و ری چارلز میپرداخت. در همین دوره ترانهٔ «اگه یه جو شانس داشتیم» را برای دوبلهٔ فیلم بانوی زیبای من خواند که در فیلم استفاده شد. در ۱۳۴۸ فرهاد برای ترانهٔ «مرد تنها» (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) آواز خواند. این ترانه در سال ۱۳۴۹ همزمان با اکران فیلم به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شد. در ۱۳۵۰ ترانهٔ «جمعه» (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم خداحافظ رفیق (به کارگردانی امیر نادری)، در ۱۳۵۱ ترانهٔ «خسته» را برای فیلم زنجیری، و در ۱۳۵۶ ترانهٔ «سقف» (کار منفردزاده و ایرج جنتی عطایی) را برای فیلم ماهیها در خاک میمیرند خواند.در همین سالها(اوایل دههٔ ۱۳۵۰) فرهاد با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر همین دهه فرهاد با پوران گلفام ازدواج کرد و تا پایان عمر با او زندگی کرد. تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب ایران کنسرتهای فراوانی داد. در بهمن ۱۳۵۷ همزمان با انقلاب ترانهٔ معروفش «وحدت» (آهنگ از منفردزاده، شعر از سیاوش کسرایی) را ضبط کرد. پس از انقلاب مدتها از کار منع شد تا بالاخره در ۱۳۶۹ آلبوم خواب در بیداری را منتشر کرد که چند ترانهٔ فارسی و چند ترانهٔ انگلیسی داشت. در این نوار فرهاد پیانو هم مینواخت و بعضی از آهنگها را هم خود ساخته بود. در ۱۳۷۴ نیز اولین کنسرت بعد از انقلابش را در کلن اجرا کرد. در ۱۳۷۶ آلبوم وحدت او نیز منتشر شد که شامل ترانههای دههٔ ۱۳۵۰ او بود. در ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرت اجرا کند و آلبوم برف را نیز منتشر کرد.پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در بر میگرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد.
اما در اینجا ترانه دیگری را انتخاب کرده ام برای شنیدن . ترانه ای که یک نوستالژی کامل است . رویای لمس شده دوران کودکیمان . وقتی که من بچه بودم . ترانه ای به غایت زیبا بر گرفته از شعر بسیار زیبای اسماعیل خویی . ترانه ای که برای هر انسان بالغی تاثیر خواهد گذاشت . ترانه ی خاطرات کودکی پرورش یافته در ذهن یک انسان .
در پایین متن کامل این شعر را خواهیم داشت .
وقتی که من بچه بودم
وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .
وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .
وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تا زوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .
وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .
وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .
وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .
وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .
وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .
وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .
بیستم اردیبهشت ۱۳۴۷ – تهران
شاعر: اسماعیل خویی
دانلود : http://www.4shared.com/audio/QwRscv2e/vagti_ke_bache_boodam.html
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
به دلیلی خرابی فایلهای این صفحه لطفا از آدرس زیر دیدن بفرمایید
http://mujan.blogsky.com/1392/02/12/post-302/
به عقیده بسیاری ، سزن آکسو بهترین و بزرگترین خواننده ترکیه است اما آنچه که شکی در آن نیست این است که وی یکی از تاثیر گذارترین و بهترین خوانندگان ترک است . یک استاد صاحب سبک و کلاس در موسیقی و در یک کلام یک خواننده بزرگ و ارزشمند برای موسیقی ترکیه و به نظرمن برای جهان . من شخصا ترانه ای از وی سراغ ندارم که هدفمند نبوده و زیبایی یک اثر به یاد ماندنی را در خود نداشته باشد .
سزن اکسو Sezen Aksu با نام اصلی Fatma Sezen Yıldırım (فاطمه سزن ییلدریم) یکی از خوانندگان زن موسیقی پاپ کشور ترکیه است. او متولد ۱۳ ژوِئیه ۱۹۵۴ است. او همچنین از آهنگ سازان بنام ترکیه است. بیش از ۴۰ میلیون از آلبومهای وی بفروش رفته است. از وی به عنوان ملکه موسیقی ترکیه نیز یاد میکنند. او خوانندگان زیادی را به کشور ترکیه تقدیم کردهاست.
یکی از جدیدترین و به نظر من یکی از بهترین ترانه های سزن آکسو ترانه ایست به نام
unuttun mu Beni آیا فراموشم کردی ؟ که نحوه اجرای این ترانه توسط این خواننده ، خود یک کلاس درس بزرگ است برای خوانندگی و کلیپ بسیار زیبایی که برای این ترانه ساخته شده چیز دیگری را به نمایش میگزارد و آن شکل میمیک چهره سزن آکسو در حال خواندن است که مانند یک هنرپیشه تئاتر نشان میدهد او چگونه احساسش را در بیان است . این حرکات چهره سزن آکسو به دلیل تصاویر کلوز آپ فراوان چهره وی در این کلیپ کاملا بارز است . تصاویر زیر بخشی از این کلیپ بسیار دیدنی و زیبا را نشان میدهد .
در ترجمه متن این ترانه هدف بر ارایه تصاویر ارایه شده توسط خود واژگان
ترکی بوده و در نتیجه سعی کرده ام که تقریبا به شکل تحت اللفظی ترجمه کنم .
Sezen Aksu – Unuttun mu Beni
آیا فراموشم کردی ؟ سزن آکسو
شعرو موزیک : سزن آکسو
Unuttun mu beni, her şeyimi
آیا فراموشم کردی ؟ همه چیزم را ؟
Sildin mi bütün izlerimi
آیا همه آثارم را پاک کردی ؟
Hiç düşmedim mi aklına
آیا هرگز به فکر من افتادی ؟
Hiç çalmadı mı o şarkı
آیا آن ترانه هرگز خوانده نشد ؟
O sahil, o ev, o ada
آن ساحل ، آن خانه ، آن جزیره
O kırlangıç da küs mü bana
آیا هضم این موضوع هم جرم است برای من ؟
Sanırdım ki aşklar ancak filmlerde böyle
فکر میکردم که عشق فقط در فیلمها چنین سرنوشتی می یابد
Ben hâlâ dolaşıyorum avare
من هنوزهم می گردم آواره وار
Hani görsen,enikonu divane
خواهی دید مرا در وضعی دیوانه وار
Ne yaptıysam olmadı, ne care
همه کارهایم بی سر انجام بود . نشد . چاره چیست ؟
Unutamadım, gitti
نتوانستم فراموشش کنم . رفت .
Ey aşk neredesin şimdi
ای عشق ! تو کجا هستی الان ؟
Sen de mi terk ettin beni
تو هم منو ترکم کردی ؟؟
Ne hata ettiysem, affet
هر گناهی که کرده ام بر من ببخش
Büyüklük sende kalsın, e mi
بگذار بزرگی برای تو بماند . اینطور نیست ؟
Sen de olmazsan eğer, batar artık bu gemi
تو هم اگر نباشی دیگر ..این کشتی کاملاغرق خواهد شد
Unuttun mu beni, her şeyimi
آیا فراموشم کردی ؟؟ همه چیزم را ؟؟
Sildin mi bütün izlerimi
آیا همه آثارم را پاک کردی ؟؟
دانلود : http://www.4shared.com/audio/mgb5_iie/Unuttun_Mu_Beni.html
کلیپ تصویری این ترانه را من در این آدرس سراغ دارم :
http://turkish-music.in/article-print-1338.html
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
1390/6/29
امیرخیزی
دلنوشته ها : 16
سکوت ، تنهایی ، آتش
مثل یک خنجر سردی که به گرمی وجودم تشنه ست
تو سکوتت رادر من کردی
آویختی....
در همه عمق حیاتم
در همه عمق وجودم .
واژه ی کشته ی خود را
ریختی در قلبم .
قلب من
..
وسعت یک
خواب بلند...
در پریشانی
طوفانِ سحر گاهِ یکی عشقِ فرو ریخته در چشمِ من است .
قلب تو ...
خسته ی
غمگینی ِ یک فاجعه ی شوم
که در آن ، هرکس
هیز کرده چشمان ،
رو به سوی جسد و جسم تو بود .
تا بر آرد از تو ...
جمله ای ، واژه ی نوری ،آهِ در تنهایی
تا بگیرد از تو
بوسه ی سرد نگاهت در سکوت یک شب
مثل یک کرکس بنشسته بروی حدقه
تا که خاموش کند چشمت را .
قلب من ...
حادثه ای در
خورشید
...
که دگر باره
بیفروخت سراپایش را.
که دگر باره به تابش واداشت ..
که به آتش جان داد ...
از پس ریزش یک قطره اشک
که به خود غرق نمود خورشید را .
که سیاهی بخشید عالم را .
همه جا یخبندان...
همه کس سردو ملول .
همه را مرگ تپش در دلشان .
همه در فکر هم آغوشی یک سگ با ماه .
همه در محور ذهنِ روده !
همه در کنج سیاهِ دندان عقلش .
همه در سور عزا .
همه در بستر مرگ .
حال.......
من آمده ام ...
حال من در تپشم ....
و تو ای خورشیدم !
گرم شو از نفسم .
گرم شو از دل من !
واژه کن قلبت را !
واژه کن بر من و در من آویز .....
واژ ه کن آتش را !
واژه کن !
شعر ش کن !
ترانه ای ست که کلی دنبال بهانه گشتم برای گذاشتنش در اینجا اما هیچ بهانه و مناسبتی جز بودن و شنیدن این ترانه پیدا نکردم . خوانندگان بسیاری خوانده اند این ترانه را و چه زیبا میخواند خاطره ! و چقدر این ترانه در من تاثیر میگذارد وبه اوج میبرد مرا !
خاطیره ایسلام Xatira Islam یکی از خوانندگان جوان و محبوب آذربایجان است و صدای بسیار زیبا و قدرت فوق العاده اش در اجرای ترانه و ماهنی های فولکوریک و جدید او را به یک خواننده بسیار ارزشمند تبدیل کرده است . لذت ببریم از زیبایی یک ترانه .
بیرنی کیمی چون یک نی
بیر نئی کیمی هر دم ، قالخار گویه ناله م
مانند یک نی هر لحظه ناله ام به آسمان میرود
ویران گورونر یار، سن سیز منه عالم
دنیا بی تو برایم ویران به نظر میرسد
سن کونلومون ائوینده سونمز بیر ایشیقسان
تو در خانه ی قلبم نوری خاموش نشدنی هستی
سن جان ائویمه جانان سولماز یاراشیقسان
تو برای جان من جانانی و زیبارویی هستی بی زوال
گل گل گل گل عومرومون باهاری
بیا بیا بیا ای بهار عمرم
گل گل گل گل عشقیمین ویقاری
بیا بیا بیا ای وقار عشقم
****
یارداغلار
آشارام
ای یار کوهها را پشت سر میگذارم
عشقینله یاشارام
به عشقت زنده ام
بیر شوخ باخیشینلا
برای یک نگاه زیبایت
مین نغمه قوشارام
هزار نغمه میسرایم
سن کونلومون ائوینده سونمز بیر ایشیقسان
تو در خانه ی قلبم نوری خاموش نشدنی هستی
سن جان ائویمه جانان سولماز یاراشیقسان
تو برای جان من جانانی و زیبارویی هستی بی زوال
گل گل گل گل عومرومون باهاری
بیا بیا بیا ای بهار عمرم
گل گل گل گل عشقیمین ویقاری
بیا بیا بیا ای وقار عشقم
***
موسیقی نشئه سی مین سوگیلی جانانه دگر
نشئه ی موسیقی به هزار معشوق و یار می ارزد
اثــر نـــالـــه نـــی عـــارف ایچـــون جـانــه دگـــر
اثر ناله نی برای عارف به هزار جان می ارزد
دانلود: http://www.4shared.com/audio/ZE9t8nst/BIR_NEY_KIMI.html
بنان هر چی خوانده یادگار دلهایمان بوده . از الهه ناز و کاروان و بهار دلکش وای ایران و ترانه مشترکش با خانم مرضیه به نام بوی جوی مولیان گرفته تا همه برنامه های یک شاخه گل و گلهای رنگارنگ. بنان صدایش آن قدر برایمان دلنواز و شیرین است که بتواند ما را در رویاها و خاطراتمان به پرواز درآورد . الهه ناز بنان الهه ناز میلیونها دل ایرانیست .
غلامحسین بنان، (اردیبهشت ۱۲۹۰، تهران - ۸ اسفند ۱۳۶۴، تهران) خواننده ایرانی است که از سالهای ۱۳۲۱ تا دهه ۵۰ در زمینه موسیقی ملی ایران فعالیت داشت. او عضو شورای موسیقی رادیو، استاد آواز هنرستان موسیقی تهران و بنیانگذار انجمن موسیقی ایران بودهاست. از شش سالگی به خوانندگی و نوازندگی ارگ و پیانو پرداخت و در این راه از راهنماییهای مادرش که پیانو را بسیار خوب می نواخت بهرهها گرفت، اولین استاد او پدرش بود و دومین استاد، مرحوم میرزا طاهر ضیاءذاکرین رثایی و سومین استادش مرحوم ناصر سیف بودهاند. از سال ۱۳۲۱ صدای غلامحسین بنان، همراه با همکاری عدهای از هنرمندان دیگر از رادیو تهران به گوش مردم ایران رسید و دیری نگذشت که نام بنان زبانزد همه شد. روحالله خالقی او را در ارکستر انجمن موسیقی شرکت داد و با ارکستر شماره یک نیز همکاری را شروع کرد و از بدو شروع برنامه همیشه جاوید «گلهای رنگارنگ» بنا به دعوت استاد داود پیرنیا همکاری داشت.بنان در طول فعالیت هنری خود، حدود 350 اهنگ را اجرا کرد و انچه که امتیاز مسلم صدای او را پدید می اورد، زیر و بمها و تحریرات صدای او است که مخصوص به خودش میباشد. بنان نه تنها در اواز قدیمی و کلاسیک ایران استاد بود، بلکه در نغمات جدید و مدرن ایران نیز تسلط کامل داشت. تصنیف زیبا و روح پرور «الهه ناز» او بهترین معرف این ادعا میباشد. بنان را میتوان به حق بزرگترین اجرا کننده آهنگهای سبک وزیری-خالقی دانست. او همچنین در کنار ادیب خوانساری از بهترین اجرا کنندگان آثار صبا و محجوبی محسوب میشود. استعداد شگرف او در مرکب خوانی و تلفیق شعر و موسیقی بارها ستایش موسیقی دانان معاصرش را بر انگیخته است. در سال ۱۳۳۲ به پیشنهاد شادروان خالقی به اداره کل هنرهای زیبای کشور منتقل شد و به سمت استاد آواز هنرستان موسیقی ملی به کار مشغول گردید و در سال ۱۳۳۴ ریئس شورای موسیقی رادیو شد. غلامحسین بنان از ابتدا در برنامههای گلهای جاویدان و گلهای رنگارنگ و برگ سبز شرکت داشته و برنامههای متعدد و گوناگون دیگری که از این خواننده بزرگ و هنرمند به یادگار مانده است.در این برنامه ها، استادان تراز اول موسیقی سنتی چون روح الله خالقی، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، احمد عبادی، حسین تهرانی، علی تجویدی، و ... با او همکاری داشتهاند. وی در سال ۱۳۳۶ در اثر یک سانحه رانندگی در جاده کرج یک چشم خود را از دست داد.محل دفن او در امامزاده طاهر (کرج) است.
بنان آوازی دارد به نام من از روز ازل دیوانه بودم که شعرش از رهی معیری است و آهنگش از مرتضی محجوبی و در سه گاه اجرا میشود. من خودم دیوانه ی این آواز هستم .بسیار دوست دارم این ترانه را و در اوجم هنگام گوش دادنش. نمیدانم ...شاید به دلیل ریتم و اجرای بسیارسخت این ترانه است که کمتر خواننده ای برای باز خوانی آن تلاش کرده است اما در اینصورت هم نمیدانم چی کسی خواهد توانست آنرا چون استاد فقید موسیقی ایران اجرا کند ؟ در این مجال ، فقط به تصنیف من از روز ازل دیوانه بودم ، گوش میدهیم . اذت ببریم از این زیبایی ناب .
من از روز ازل، دیوانه بودم
دیوانه روی تو، سرگشته کوی تو
سرخوش از باده ی، مستانه بودم
در عشق و مستی، افسانه بودم
نالان از تو شد چنگ و عود من
تار موی تو، تار و پود من
بی باده مدهوشم،ساغر نوشم
ز چشمه نوش تو
مستی دهد ما را ، گل رخسارا،
بهار آغوش تو
چو به ما نگری، غم دل ببری،
کز باده نوشین تری
سوزم همچون گل، از سودای دل
دل، رسوای تو، من رسوای دل
گرچه به خاک و خون، کشیدی مرا،
روزی که دیدی مرا
باز آ که در شام غمم، صبح امیدی مرا،
صبح امیدی مرا
دانلود : http://www.4shared.com/audio/Z8EOvG-5/ManAzRozeAzal.html?
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
1390/6/22
دلنوشته ها : 14
امیرخیزی
مرگِ در اهتزاز
در قماری ....
بر سر اشکی که از اقصای شعرم در خیالت ریخت ،
در قماری ....
که در آن حکمی برای قتل یک قلب تپنده ،
در نگاهت
روز و شب برپاست ،
من همیشه پیک بود در سینه ام ....
من همیشه باختم در حکم تو .
من همیشه حکمم از مرگ آمده .
این ورق ناساز بوده با دلم.!
دل که نه!....
خاجی سیاه است ...
می کِشم بر پشت خویش .
تا کجا بردارمش !!!
تا انتهای کاپوُا ؟؟؟
من کجا مصلوب خواهم شد ؟؟؟
کجاااا .....؟؟؟؟
جاده شد در منتها و من هنوز یک برده ام ...
برده ای با یک صلیب بر پشت خویش
میروم تا انتهای زندگی ....
تا یکی میخی زند بر دست من .
تا یکی کوبد مرا با این صلیب در گور خود .
سازد مرا... یک مرده ی در اهتزاز !
تا که مهمانش کند این مغز را بر لاشخور در یک سحرگاه .
چشم من بر یک کلاغ کور اهدا گردد و
مرغی نشیند بر لبم..
تا سفره ای از یک زبان رادر نوردد.
تا مرا ...
پوچم کند ،
شعرم کُشد...
در خون کِشد گل واژه ها را …
تا یکی جانم بگیرد…
…...
تا یکی حکمم بخواند ...
حکم مرگم را سراید .
*******
کاپوا جاده ای بود که 15 هزار برده معترض را در سرتاسر طول آن به صلیب کشیده بودند .
1390/6/20
امیرخیزی
دلنوشته : 14
مرگ شعرم
در سکوت...
می خوانم همه ی ماتِ نگاهِ بیگناهت را
و آه ، آه ...
بر سیاهی ِ شب می افکنم همه سکوت تو را
تا رنگ گیرد ...
سیاهی از پس رویا ..
کو مرا به دام افکند .
دام ِ آن نگاهی که ، در دلم چو طوفانی
از خودم رها گرداند .
از خودم به تو آویخت .
از خودم به چشم تو ...
چون سفر به رختخوابم
از پس یکی تبعید .
***
نرم نرم میپاشم واژگان شعرم را
در ترنم اشکم ...
در نهایتِ راهی ، کو نفس به خاک افتد.
چون شقایقی در خون ...
از پسِ تگرگِ مرگ .
چون شرار رگهایم
درتسلط خنجر.
***
رنگ رنگ میگریم...
همه سرخی رگانم را
تا سپیده دم ...
ایمان بیاورد بر ولادت یک نور...
در هم آغوشی من با ...
استقامت ِ فریاد!
***
..............
بر جای جای این شب تار...
همچو پوست یک شب تاب ،
برگ برگ ِ شعرم را...
از دیده ام رها کرده
بر ستارگان خموشِ کنج ِ کویر
وه...
چه غمگنانه میپوشم ؟؟
.... چه اندُهانه میبخشم ؟!!!
ترانه ای که انتخاب کردم از باریش مانچو ، یکی از زیباترین ترانه های دل بسیار ترانه شنیده ی خود م است . شخصا در پروازم همیشه ، با شنیدن این ترانه . به همین دلیل هم در این مجال تنها به زندگینامه بسیار مختصر اکتفا کرده و فقط به خود این ترانه میپردازم .
باریش مانچو Barış Manço( ژانویه ۱۹۴۳ - ۳۱ ژانویه ۱۹۹۹) خواننده، آهنگساز و برنامهساز تلویزیونی و از مشاهیر موسیقی راک ترکیه در استانبول به دنیا آمد و در طول زندگی خود حدود ۲۰۰ آهنگ ساخت. بیشتر آهنگهای او به زبانهای گوناگون ترجمه و خوانده شدهاند از جمله یونانی، بلغاری، فارسی، رومانیایی و عربی. وی کار در زمینه موسیقی را در دوران تحصیلش در بلژیک آغاز کرد. او در دهه ۱۹۷۰ به ترکیه بازگشت. باریش مانچو برای موسیقی و برنامههای تلوزیونی که ساخت جوایز متعددی دریافت کرد. در سال ۱۹۹۱ عنوان هنرمند دولت را به دست آورده و موفق به نشان بینالمللی تکنولوژی گشت. سال ۱۹۹۱ از دانشگاه «حاجت تپه» و سال ۱۹۹۵ از دانشگاه «پاموک قلعه» ترکیه دکترای افتخاری گرفت. در ژاپن جایزه بینالمللی فرهنگ و صلح از دانشگاه سوکا(سال ۱۹۹۱) و نشان عالی شرف از بنیاد هنر توکیو (سال ۱۹۹۵)، بلژیک: نشان شوالیه لئوپولدII (سال ۱۹۹۲)و نشان شهروند افتخاری شهر لگو از پرنس لگو (سال ۱۹۹۷)، فرانسه: نشان شوالیه ادبیات و هنر از وزارت فرهنگ و هنر(سال ۱۹۹۲)، ترکمنستان: تابعیت جمهوری ترکمنستان از رئیس جمهور آن کشور (سال ۱۹۹۵)را به دست آورد. او همچنین برای بیش از دویست آهنگ ۱۲ نشان طلا و یک نشان پلاتین گرفت.باریش مانچو سال ۱۹۹۹در اثر یک سکته قلبی ناگهانی درگذشت.
متاسفانه این ترانه alla beni pulla beni al koynuna yar بزک کن مرا ، آرایشم کن مرا ، در آغوشت بگیر ای یار به دلیل زیبایی بی بدیلش ، آنچنان شنوندگانش را حیرت زده کرده که من جز نام باریش مانچو ...نتوانستم نام خانم همراه او را پیدا کنم . هیچ جا نبود اسمش ......تا اینکه دوستی بعد از ارسال این مطلب درسایت میانالی نظری زیبا نوشت و راهنمایی و معرفی این خانم که اسمش هست :
دنیز تونی علی افندی اوغلو
Deniz Tüney Aliefendioğlu
در این ترانه که شکل و مسیری هدفمند دارد ، ما با دو احساس مختلف رودرو هستیم .
زنی با ظرافت احساسات حیرت انگیز زنانه اش و مردی با فداکاری بی بدیل در عشق . هردو احساس و دیدگاه خاصی از عشق دارند ... زن ساده وارانه ازآرایش و آغوش میخواند . عشقی ساده و بی پیرایه .و اینکه هرگز هیچ زنی نتوانست عشقش را به مردی بازگو کند . و مرد ، که حاضر است برای عشق خود کوهها را بکند وخورشید را خاموش کند، راه باز کند سوی یارش ، تا خود بسوزد و روشنایی بخشد او را . شعرِ ترانه ، از ناله و نیاز زن آغاز شده و به ناله و نیاز زن و مرد هردو ختم میشود .و این مرد است که در استحاله ای زیبا ،از دورها به عشق خود آنقدر نزدیک میشود تا بادی در کمرش باشد برای وزیدن و سرمه ای در چشم وی . چمنی گسترده به زیرپای یار .
اما ... چه لطیف و زیبا و انسانی ست احساسات زن ! او تاجی از ستارگان نمی خواهد ... تنها نوازش گیسوانش را نیاز دارد ! تنها دوست داشتن و دوست داشته شدن . تنها عشقی که ...عشق باشد .
ترانه را به شکلی ترجمه کرده ام که بیش از آنکه حالت شعر ی داشته باشد .. به شکل تحت اللفظی باقی بماند تا واژه ها ارزش خود را حفظ کنند . لذت ببرید از این زیبایی .
alla beni pulla beni
بزک کن مرا . آرایشم کن .
al koynuna yar
مرا در آغوشت بگیر ای یار
gözüm senden baskasını görmez oldu yar
چشمانم برای غیر تو نابینا شد ای یار
gönlüm senden birşey ister nasıl desem yar
دلم از تو چیزی میخواد ، اما نمیدونم چطوری بگم ای یار
alla beni pulla beni al koynuna yar
بزک کن مرا . آرایشم کن . مرا در آغوشت بگیر ای یار
*
senin için dağları deler
برای رسیدن به تو کوهها را سوراخ کرده
yol açarım yar
وبسویت راه میگشایم ای یار
senin için denizleri kuruturum yar
برای رسیدن به تو دریاها را خشک میکنم ای یار
senin için gök kubbeyi
به خاطر تو گنبد آسمان را
yerlere çalarım yar
بر زمین و زمان میکوبم ای یار
canım iste canım bile sana kurban yar
جانم را بخواه ... این جانم . فدای تو باد ای یار
*
dağlar taşlar uçan kuşlar senin olsun yar
کوه و سنگ ...پرندگان در پرواز همه مال تو باد ای یار
deniz derya gökler hep yerinde dursun yar
بگذاروسعت دریا و آسمان سر جای خود باشند ای یار
gönlüm senden birşey ister nasıl desem yar
دلم از تو چیزی میخواد ، اما نمیدونم چطوری بگم ای یار
alla beni pulla beni al koynuna yar
بزک کن مرا . آرایشم کن . مرا در آغوشت بگیر ای یار
*
saçlarına yıldızlardan taç yapayım yar
برای گیسوانت تاجی از ستاره ها می سازم ای یار
bir nefeste güneşleri söndüreyim yar
در یک نفس خورشید رابرایت خاموش میکنم ای یار
çıra gibi uğrunda ben yanayım yar
خودم چون چراغی در برابرت میسوزم ای یار
canım iste canım bile sana kurban yar
جانم را بخواه... این جانم . فدای توباد ای یار
*
yıldızlar yerinde güzel bırak dursun yar
بگذار ستارگان را در جای خود زیبا بمانند ای یار
saçlarımı ellerinle okşa yeter yar
گیسوانم را در دستانت نوازش کن ، برایم کافیست ای یا ر
gönlüm senden birşey ister nasıl desem yar
دلم از تو چیزی میخواد ، اما نمیدونم چطوری بگم ای یار
alla beni pulla beni al koynuna yar
بزک کن مرا . آرایشم کن . مرا در آغوشت بگیر ای یار
*
rüzgar olup ince beline sarılayım yar
باد میشوم و در کمر باریکت می آویزم ای یار
çimen olup ayağına serileyim yar
چمن میشوم و زیر پایت میگسترم ای یار
sürme olup gözlerine sürüleyim yar
سرمه میشوم و بر چشمانت می خزم ای یار
canım iste canım bile sana kurban yar
جانم را بخواه... این جانم . فدای توباد ای یار
*
alla beni pulla beni al koynuna yar
بزک کن مرا . آرایشم کن . مرا در آغوشت بگیر ای یار
gözüm senden baskasını görmez oldu yar
چشمانم برای غیر تو نابینا شد ای یار
gönlüm senden birşey ister nasıl desem yar
دلم از تو چیزی میخواد ، اما نمیدونم چطوری بگم ای یار
alla beni pulla beni al koynuna yar
بزک کن مرا . آرایشم کن . مرا در آغوشت بگیر ای یار
دانلود
:http://www.4shared.com/audio/37qW2KDc/Alla_Beni_Pulla_Beni.html
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
1390/6/16 و 5/24
امیرخیزی
دلنوشته : 13
وهم عریان
ماه رویای تو بود.
.....
عشق تو بود ...
و به نورش در تو ،
همچو نیلوفر وحشی...
که به دیوار گلی درنظرت می لغزید،
در گذر از پس یک کوچه تنگ و تاریک ...
روشنی بخش قدمهای تو بود .
و ندر این ساعت شومی ،
که نفس در پس یک شانه به گوشم پیوست ،
ماه تو ،
برکه ی ....
پر شده از اشک مرا روشن کرد .
آسمان شب تو روشن شد ...هه.
آسمان شب من ...
واااای که
تاریکه هنوز ..
سایه ها
بیدارند .
وهم ، عریان
شده از این شب تار .
نورتیغی که
ز یک خنجر در قافیه بگرفته قرار..
تیزیش را چو
یکی خنده ی ترس
بر تمامی
وجود من و مهتاب دلم
ریخته است .
زوزه ی گرگ
چموش…
شیشه ی جام
دلم میشکند .
چشم را
میبندم ....
تا رَوَد خاطره ام
از کوچه .
تا فراموش
کند مانده یکی خسته ی شب
در پس این
کوچه.
در پس این
رویا .
از زمانی که گاو مشد حسن مرد* همه چیز مُرد و دنیا خالی شد .... حالا من و مشد حسنِ، تنها بازماندگان جهانیم که هردو احساس مشترکی
پیدا کرده ایم ... او گاو شده و من، او ...هر دو خود را
گم کرده ایم ... هر دو در هم شده ایم ... در هم تنیده روحمان .دور
برمان هم دیگر کسی نیست ... انسانها همه مرده اند و من مانده
ام و مشد
حسنی که گاو شده و چشماش بر محور یونجه میگردد
...کل دنیا هم دیگه شده یک طویله ی بزرگ ...می لولیم من و مشد حسنی
که یونجه میخورد و گاه سر بر آورده و نگاه میکند به لاشه
ی گاوی که در
گوشه ای کرم گرفته .... من و مشد حسن و
گاو ، همه مون کرم گرفته ایم. ... حالا هم معلوم نیست ما و
کرمها کدوم انگل کدوم شده ایم .....چیز دیگه ای هم جز
یونجه ی
محدودی برای مشد حسن و خود مشد حسن گاو شده ، برای من هم نمانده که بعدش بخوریم
...و منی که در نهایت خوراک کرمها خواهم
شد ...اگه برای طول دادن زندگیم ، کرمها را تا آنزمان خوراک خودم نکنم که آنهم من وکرمها رادر هم خواهد تنید و در نهایت باز هم این منم
که خوراک کرمهای تکثیر یافته خواهم شد .کرمهایی که میبینم هربار، چاقتر و پروارتر
از قبل منو نگاه میکنند، گویا آنها هم درحال پروار کردن من باشند .در نهایت هم این
کرمها هستند که تنها حکمرانان زمین خواهند بود .
* معطوف به
فیلم گاو داریوش مهرجویی نوشته ی غلامحسین
ساعدی فقید
به دلیل خرابی کلیه فایلهای آپلود شده در این مطلب ، لطفا از آدرس زیر استفاده بفرمایید :
http://mujan.blogsky.com/1392/02/01/post-295/
اپرای کوراوغلو بی شک شاهکار بلا منازع موسیقی آذربایجان است . این اپرا که اجراهای مختلف آن همیشه زیباییهای آنرا به همراه داشته توسط استاد موسیقی آذربایجان ئوزه ئیر حاجی بیگف در سال 1938 برای اولین همه نگاهها را معطوف خود کرد .مشهورترین اجرای آن با هنرمندی لطفیار ایمانف در نقش کوراوغلو در 5 پرده و 146 دقیقه تنظیم شده بود که ما بخشی از آن را اینجا خواهیم شنید
.
اجرای زیبای دیگری توسط خواننده بزرگ آذربایجان بولبول نیز همیشه به یاد ماندنی ست . در این مجال، تنها میتوان اندکی از آنرا در معرض معرفی گذاشت و من انتخاب کرده ام بخشی از این اپرا و پرده چهارم را که دقیقا ازلحظه ای که کوراوغلو بعد از به سرقت رفته شدن اسبش قیرآت برای نجان آن پا به بارگاه حسن خان می گذارد ...تا دستگیری کور اوغلو و بستن دست وپایش. متن ترکی و فارسی همین بخش منتخب را هم به شکل عکسهایی از کتابی که متن و ترجمه این اپرا در خود جا داده ، درج میشود ...اما..... اما حیف است اگر کسی آنرا از اول تا آخر گوش نکند ... حیف است ....
5/23 و11/6/90
امیرخیزی
دلنوشته ها : 12
طوفان وحشت
تو کویر خشک بودی ...
من نه که
باران عشقت ...
نه !
من یکی طوفان وحشت
بر سراپای
خیالت
آنچنان بارم
که ریزد
از تنم هر
آنچه دارم ....
با همه دار و ندارم
تا بگردانم
تو را یک شعر زنده .
یک غم
جانکاه ....
کو ...در آسمان دیدگان تو تپنده .
تا بگردانم
تو را اشکی که ریزد
دم به دم بر
جام یک تُنگِ بلورین شرابِ چشمه ی عشقی
که خود ..
در آینه ، نوشی سحرگاه .
شاخه ی شوری
... که در دل پرورانی .
واژه شعری
... که بر لب گسترانی .
عمق یک بوسه ....
که در رسوای چشمت خانه سازد .
خیره گرداند نگاهت را به سوی من
فقط من ..
تا نبینی جز مرا ...
جز قطره ی خونی که از قلبت تراوید .
جز مرا ....
جز شعله ی عشقی که بی پرده به دامان تو آویخت .
جز شرار غم که ...
که با مرگ منِ ِ عاشق
زچشم تو فرو ریخت .
نه
! !
من ......
یکی طوفان وحشت !
آلبوم کاروان
ای ساربان ..آهسته ران ...کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم ..با دلستانم میرود.
این بیت کم و بیش برای همه آشناست . داغی که هنگام وداع بر دل مینشیند . موسیقی ایرانی سرشار از ترانه و چکامه هایی ست که برای اینگونه وداع کردنها بر لبها جاری گشته .ترانه هایی که بر کاروان و ساربان و کجاوه مینالد و میگرید . در این آلبوم سعی شده گزینشی باشد بر این نوع ترانه ها . ا ز بین ترانه های بسیارزیبا
و شنیدنی تنها 7 ترانه ماندگار و زیبا انتخاب شده . با سلیقه وخاطرات خود من البته . برای هرکدام ازآنها فایلی برای گوش کردن وآدرسی برای دانلود کردن . ترانه زیبای کجاوه با هنرمندی ویگن فقید به صورت اتوماتیک با لود شدن این صفحه اجرا میشود . بقیه را با استفاده از نرم افزار موجود در زیر اسامی آنها میتوانید پس از اتمام ترانه کجاوه به شکل انتخابی و تک تک گوش کنید و لذت ببرید. و برای اینکه صفحه زیاد شلوغ نشود ، تنها متن 3 ترانه بسیار عالی درج شده است .
کجاوه - با صدای ماندگار ویگن
دانلود :http://www.4shared.com/audio/Ii403gQI/shabgir_-_shamlou.html
بین خوانندگان ترکیه هیچ کدام را به اندازه جاندان ارچتین Candan Erçetin
دوست ندارم . عاشق صدای جاوید و انرژیک این خواننده صاحب سبک هستم .
عاشق شعرهایی هستم که در ترانه هایش میخواند .ترانه هاش همیشه برام شنیدنی
و خاطره برانگیزه! اما خاطره هایی که مرا نه به رویدادها...بلکه به اعماق وجود
انسانیم رهنمون است .
یالان yalan- سوز وئرمیشتینsoz vermishtin و....دهها ترانه دیگر او برایم
همه از احساسات انسانی و تنشهای درونی بشر میخواند . از جدالهای دایمی روح
نا آرام بشر .از یاسها و امیدها . از قلبهای شکسته مثل آنچه شاهدیم در ترانه در
ایستگاه قلبهای شکسته Kırık Kalpler Durağında.
ملک malak ترانه ای است که امکان ندارد کسی که فرزندی دارد آنرا
بشنود و غرق در احساسات نشود به فرزندش میگه :
یا گلمه سیدین ،یئتیشه مه سیدین ، منی بولاماسیدین ،
نه لر یاپایدیم ? یاریم قالایدیم ملک !
اگه نمی اومدی، نمیرسیدی ،منو پیدا نمیکردی ،چکار میکردم ?
ناتمام میماندم ای فرشته !
جاندان ارچتین (به ترکی: Candan Erçetin) یکی از خوانندگان زن موسیقی پاپ
ترکیه است. او متولد ۱۰ فوریه ۱۹۶۳ در شهر کیرکلار اِلی ترکیه است. پدر او از
آلبانی تبارهای اسکوپیه (مقدونیه) و مادرش اهل پریشتینا پایتخت کوزوو هستند که
به ترکیه مهاجرت کرده اند. او دبیرستان را در دبیرستان گالاتاسرای استانبول گذراند
و بعد در دانشگاه استانبول مدرک خود را در رشته باستانشناسی گرفت.او هم اکنون
در دانشگاه گالاتاسارای استانبول به تدریس موسیقی مشغول است . یکی از ترانه های
جاندان بنام یالان ، به دلیل ارتباطی که با یک سانحه رانندگی یافته است، مورد توجه
واقع شده و احساسات مردم را برانگیخت. کلیپ این ترانه اتوبوس شبانه ای که جاندان
نیز مسافر آن است را به تصویر کشیده است در سرتاسر کلیپ تصاویری از مسافران
اتوبوس که مشغول کارهای عادی هستند نشان داده می شود . او این ترانه را در
تابستان سال 1997 اجرا کرد و حدود دو ماه بعد در روز 24 اکتبر همان سال اتوبوسی
که بیشتر مسافران آن دانشجویان دانشگاههای نیغده و قیصریه بودند در ساعت 10 شب
با یک کامیون حامل مواد سوختی تصادف کرده و هر دو وسیله نقلیه آتش می گیرند و
در این حادثه دلخراش 49 نفر زنده در آتش می سوزند. معدودی از افراد که از این حادثه
جان سالم بدر برده بودند عنوان نموده اند که دقایقی قبل از تصادف رادیو این ترانه را
پخش می کرد. پس از حادثه نیز در دفتر نیمه سوخته یکی از دانشجویان که در این حادثه
جان خود را از دست داده بود، مطالبی درباره مرگ نوشته شده و در انتها اشعار این ترانه
آورده شده بود، بدست آمد.
آلبومها :
Hazırım )۱۹۹۶) (حاضرم)
Sevdim Sevilmedim)۱۹۹۶) (عاشق شدم و کسی عاشقم نشد)
Çapkın )۱۹۹۷) (چشم چران)
Oyalama Artık )۱۹۹۸) (دیگر درنگ نکن)
Elbette )۲۰۰۰) (البته)
Unut Sevme )۲۰۰۱) (فراموش کن عاشق نشو)
Neden )۲۰۰۲) (چرا)
Chante Hier Pour Aujourd'hui )۲۰۰۳) (به فرانسوی)
Remix (Candan Erçetin album)|Remix )۲۰۰۳)
Melek )۲۰۰۴) (فرشته)
Remix)۵ (۲۰۰۵
Aman Doktor )۲۰۰۵)( من دکتر) (به ترکی و یونانی)
Ben Kimim )۲۰۰۹) (من کیستم) (موسیقی فیلم بدون سایه ها)
Kırık Kalpler Durağında )۲۰۰۹) (در ایستگاه قابهای شکسته)
Aranjman )۲۰۱۱) (ارنجمنت)(به فرانسوی و ترکی)
اما اگر از من بپرسند بهترین ترانه ترکی استانبولی چیست ؟ مطمئنا
" پارچالاندیم parcalandim " را باید یکی از 3 ترانه و شاید بهترین و
برترین آنها بدانم . ترانه ای که همیشه احساس کرده ام جاندان ارچتین فقط
و فقط برای شخص من خوانده است آنرا .
با تشکر و قدردانی بسیار از بزرگواری خانم آوا آذین و دخترعزیزم نگار که در
ترجمه صحیح این ترانه کمکم کردند .
دانلود :
http://www.4shared.com/audio/0PmecUIv/Candabn_Ercetn_-_Parcalandm.html
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
5/23 و 1390/6/2
امیرخیزی
دفتر : دلنوشته های خاموش
ردیف: 11
نام تو
صدای تو...
صدای عشق..
صدای ریزش ناودان است در رویای کویر.
صدای نوری...
که کرم شبتاب برسینه ی شب روانه میکند .
صدای شکافتن تیغ ا ست به هنگام سزارین آفتاب .
صدای تو ..
نوایی ست که مرا میخواند ..
در اشتیاق وصال .
در هم آغوشی سپیده با گنجشک .
در ستایش یک چشم .
در تراویدن شبنم .
و صدای من ..
آه که ...
صدای من دل انگیزترین آواهاست ،
آنگاه که فقط نام تو را ...
بر دشت ..
بر رود ..
بر بلندای خطوط یک خواب ..
بر حاشیه ی خط افق در دریا...
بر بازترین وسعت شب ...
رو به گوش یکی پروانه ...
آرام و لطیف...
نرمتر از تن صبح
فریاد کند .
این روزها ، روزهای علی است . آفریده بزرگ . در مورد او چه بگویم که در حد او باشد .
تنها واژه ای که علی را میتواند بستاید ، خود واژه ی علی است وبس .
برای علی شعر و ترانه بسیار سروده و خوانده شده است . و من انتخاب کرده ام آن را که
آوازه خوان ترانه جاودان زندگی برایش خوانده است . عبدالوهاب شهیدی
زندگی به چشم تو جام شرابه .... رنج و عذابه ...
با این ترانه است که شهیدی جاودان شد .
اما ما گوش میکنیم ترانه ای را که برای علی خوانده است :
به ولای علی
دستگاه : شور (آواز بیات ترک (زند))
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
1390/5/19
امیرخیزی
مرا ببوس .. برای آخرین بار .. خدا تو را نگهدار ... که میروم به سوی سرنوشت .....
بهارما گذشته .... گذشته ها گذشته .... منم به جستجوی سرنوشت ...
اینها متن شعر ترانه ای ست جاودان که کمتر کسی است که نشنیده باشد . خوانندگان
بسیاری آنرا خوانده اند اما حسن گلنرافی با شعری از حیدر رقابی و اهنگی که مجید
وفادار ساخت و پرویز یاحقی انرا با ویلونش نواخت ، نخستین و بیاد ماندنی ترین اجرا
را از آن خود کرد .
حسن گلنراقی (۱۳۰۰ - ۱۳۷۲) خوانندهٔ ایرانی است. که بیشتر بهخاطر ترانه «مرا ببوس»
معروف است.اودر کوچه آبشار خیابان ری در تهران بهدنیا آمد. بعد از تحصیلات متوسطه،
به کار پدری خود که خرید و فروش بلور و چینی عتیقه بود پرداخت. او در حرفه عتیقهشناسی
مهارت پیدا کرد.گلنراقی بیشتر به عنوان یک خواننده معروف است. ترانهٔ «مرا ببوس»، یکی
از دو ترانهای است که خواندهاست. این ترانه از خاطرهانگیزترین و پرشنوندهترین ترانههای
ایرانی بودهاست. یکی از علتهای شهرت این ترانه تقارن آن با وقوع کودتای ۲۸ مرداد
۱۳۳۲ است که شعر غمانگیز آن را بر سر زبان میلیونهای ایرانی آزرده از کودتا انداخت .
دلیل دیگر سروده شدن شعر آن به وسیله حیدر رقابی است که از فعالان سیاسی دهه ۱۳۳۰
ایران بود.. این ترانه ابتدا در فیلمی با هنرمندی ژاله علو استفاده شده و سپس به رادیو راه
یافت.گلنراقی در پایان عمر خود، گرفتار بیماری فراموشی آلزایمر و تومور مغزی شد، و
در مهر ماه سال ۱۳۷۲ در تهران درگذشت و در گورستان قدیمی امامزاده طاهر واقع در
مهرشهر کرج به خاک سپرده شد.
مرا ببوس یکی از خاطره انگیز ترین و بیاد ماندنی ترین ترانه های این مرز و بوم است .
اما همه نمیدانند که این ترانه دو بخش دارد یا اصلا دو ترانه است و آن دومی نامش هست :
ستاره مرد
اینهم خود ترانه مراببوس که با استفاده از دگمه play میتوانید گوش کنید:
دانلود ترانه ستاره مرد :
http://www.4shared.com/audio/E4h7Jqp-/setare_mord_sepide_dam_-_golna.html
دانلود ترانه مرا ببوس :
http://www.4shared.com/audio/c7D7-w_K/setare_mord_-_golnaraghi.html
منبع زندگینامه : دیکیپدیا
یوردوموزون قهرمانی آزات اِلین خان چوبانی
وطن اوغلو چوبان قارا
دانلود : http://www.4shared.com/audio/9TJpkV4N/Choban_Qara.html
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
لزومی نداره برای این ترانه چیزی بگم . چرا که کایاهان
خود ش همه چیزو میگه .
kayahan
این یک ترانه عشق است . یک زندگی ... رویایی که پشت سر میگذاریم و
بعد میفهمیم که زندگی کرده ایم . این حکایتی از عشق است . با شعر و موسیقی
که شاهکار کایاهان است .
KAYAHAN BİR AŞK HİKAYESİ
Bizimkisi bir aşk hikayesi,
Siyah beyaz film gibi biraz
داستان ما یک حکایت عشق کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Gözyaşı umut ve ihtiras
Bizimkisi alev gibi biraz alev gibi
اشک چشم، امید و آرزو حکایت ما مثل شعله آتش؛ مثل شعله آتش
Bizimkisi bir aşk hikayesi,
Siyah beyaz film gibi biraz
داستان ما یک حکایت عشق کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateş ve su diken ve gül gibi,
Bizimkisi roman gibi biraz
مثل آتش و آب،خار و گل داستان ما کمی مثل یک رمان
Bu güller senin için,
Bu gönül ikimizin,
این گل ها برای تو این قلب برای هر دویمان
Hiç üzülme ağlama
Sen gülümse daima
اصلاً غمگین نشو و گریه نکن تو همیشه خندان باش
Bizimkisi bir aşk hikayesi,
Siyah beyaz film gibi biraz
داستان ما یک حکایت عشق کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Hüzünlü sonbahar kapısından
Çıkmak gibi aydınlığa biraz
از در غمگین پاییز درآمدن به روشنایی
Bizimkisi bir aşk hikayesi,
Siyah beyaz film gibi biraz
داستان ما یک حکایت عشق کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateş ve su diken ve gül gibi
Bizimkisi roman gibi biraz
مثل آتش و آب،خار و گل داستان ما کمی مثل یک رمان
Bu güller senin için,
Bu gönül ikimizin,
این گل ها برای تو این قلب برای هر دویمان
Hiç üzülme ağlama
Sen gülümse daima
اصلاً غمگین نشو و گریه نکن تو همیشه خندان باش
**************
Ne güzeldi değil mi? Yaşadıklarımız ne güzeldi, artık ne
چه زیباست ماجراهای زندگی مان این طور نیست؟
sen nede ben bulamayız o günleri...
دیگر نه تو و نه من آن روزها را نخواهیم داشت
Bazen düşünüyorum da; bende de yanlış bir şeyler vardı
گاهی اوقات فکر می کنم
شاید من هم کارهای اشتباهی داشته ام،
galiba diyorum, ikimizde kıymetini bilemedik bir şeylerin...
اعتراف می کنم ارزش بعضی چیزها را هر دویمان هم ندانستیم
Hatırlar mısın mumlarımızı yakardık, sen kokunu sürerdin,
oda seni kokardı!
یادت می آید هنگام غروب شمع هایمان را روشن می کردیم
تو عطر می زدی و اتاق بوی عطر تو را می گرفت
Ummadık şeylere güler, durup dururken ağlardık...
واسه چیزهای معمولی میخندیدیم بعدش همینجوری هم میزدیم زیر گریه
Güzel havalarda sokaklara çıkardık, bir de kar yağınca
kartopu oynardık seninle...
در هواهای خوب به کوچه ها می رفتیم
وقتی هم که برف می بارید گلوله برفی بازی می کردیم با تو
Sen iskambil kağıtlarından fal bakardın, istediğin
çıkmadığında kağıtları bir daha karardın...
تو با ورق پاسور فال می گرفتی
وقتی آنچه که می خواستی نمی شد، دوباره ورق ها را می چیدی
Çok kızardın sigara içtiğime ve içkime karışırdın,
از سیگار کشیدنم خیلی ناراحت می شدی
در خوردن نوشیدنی ام دخالت می کردی
uzun zararlarını anlatırdın bana... uzun
و به طوردراز و مفصل از ضررهایش می گفتی
Ara sıra rejim yapardın, tartı bir doğru tartsa bir yanlış tartardı
گاهی اوقات رژیم می گرفتی!
ترازو یک بار اگر درست می سنجید، بار بعدی اشتباه می کرد!
Yani onunlada anlaşamazdın...
یعنی با آن هم به تفاهم نمی رسیدی!
Komşunun çocukları vardı, bizim kızla oynarlardı, çocuk
bahçesine giderdiniz, ben televizyonda maça bakardım...
همسایه مان بچه هایی داشتند که با دخترمان بازی می کردند
شما پارک بچه ها می رفتید و من از تلویزیون فوتبال نگاه می کردم
Ara sıra arkadaşlar gelir sohbet ederdik, şurdan burdan
konuşurduk işte...
گاهی اوقات دوستان می آمدند صحبت می کردیم
از این جا و آن جا صحبت می کردیم
Benim askerlik hatıralarım senin doğum hikayelerin
bitmezdi...
خاطرات دوران سربازی من و داستان روزهای تولد تو تمام نمی شد
İlk tanıştığımız günü hatırlar gülerdik, sen bana üstümde ne
vardı diye sorardın, ben de herseferinde hatırlamazdım...
یا د اولین روزی که با هم آشتا شدیم می افتادیم و می خندیدیم
تو می پرسیدی:- من چه لباسی پوشیده بودم؟
و من هم هیچ وقت یادم نمی آمد
Şimdi hatırlıyorum, kırmızı bir kazak, siyah bir etek, siyah
çoraplar, kırmızı papuçların ve bir perşembe günü ikiyi dört
geçiyordu...
حالا یادم می آید
پیراهن قرمز رنگ، دامن مشگی جوراب سیاه و کفش قرمز رنگ
و یک روز پنجشنبه ساعت دو و چهار دقیقه
İkimizde önümüze bakmamıştık çarpıştık önce, sen pardon
dedin sonra ben yere düşen kitaplarını topladım...
هر دویمان روبه رویمان را نگاه نکرده بودیم
وقبل از آن با یکدیگر برخورد کرده بودیم
تو گفتی:-معذرت می خواهم
وبعد من کتابهایت را که روی زمین افتاده بود جمع کردم
Gözgöze geldik... Sonra başladık... Film gibi yani...
چشمانمان به چشم هم افتاد و شروع کردیم ....
یعنی .... مثل فیلم
Son mektubunu dün aldım teşekkür ederim...
آخرین نامه ات دیروز به دستم رسید، متشکرم
Ben sana yazmıştım; grip salgını var demiştim bak yine
gribe yakalanmışsın Neyse geçmiş olsun...
برایت نوشته بودم سرما خورده ام
ببین باز سرما خوردی به هر حال سلامت باش
Buralarda da hava soğuk ama hasta felan değilim...
این جاها هم هوا سرد است اما من مریض نیستم
Gözlüklerle başım dertte, hayat işte yuvarlanıp gidiyoruz.
Hepinizi çok özledim...
با وجود این عینک بازسرم درد می گیرد ....
زندگی می گذرد و ما هم می رویم
دلم برای همه تان تنگ شده است
Bizimkisi bir aşk hikayesi siyah beyaz film gibi biraz
داستان ما یک حکایت عشق کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateş ve su diken ve gül gibi, bizimkisi roman gibi biraz
مثل آتش و آب،خار و گل داستان ما کمی مثل یک رمان
دانلود http://www.4shared.com/audio/yW_j0iAc/Bir_Ask_Hikayesi.html?
مه و ستاره درد من میدانند که همچو من پی تو سر گردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو میان اشک من چو گل واشو
چه زیبا ! و چه دلنشین ! هرگز نشد این ترانه را گوش کنم و همزمان زمزمه نکنم .
هر گز نشد این ترانه را گوش کنم و همزمان در رویا فرو نروم .
هرگز نشد این ترانه زخم قلب مرا باز نکند .
هرگز نشد این ترانه را دوست نداشته باشم .
حسین قوامی (فاخته) متولد ۱۲۸۸ خورشیدی، فرزند رضاقلی قوامی و یکی از اولین
خوانندگان دوره جدید موسیقی ایرانی است، او از دوران کودکی به موسیقی علاقمند بودند، حسین
خان اسماعیل زاده ، همان کسی که صبا، مرتضی خان محجوبی، رضا محجوبی، حسین یاحقی و
حسین تهرانی را آموزش داده بود در همسایگی وی بود. هنگامی که حسین خان اسماعیل زاده
صدای حسین قوامی را در سنین 10-12 سالگی شنید از پدر او خواست تا به وی اجازه دهد تا
آموزش آوازی او را عهده دار شود که با مخالفت پدر محمود قوام مواجه شد. در آن زمان با دید
خوبی به موسیقی نگریسته نمیشد و دلیل مخالفت پدر حسین قوامی نیز همین بود، از آنجا که
حسین قوامی به خوانندگی علاقه داشت و حسین خان اسماعیل زاده نیز مشوق او بود دلسرد نشد.
وی به آهستگی با گوش گرفتن آثار خوانندگان آن زمان و تقلید از ایشان به تجربه اندوزی پرداخت،
با رسیدن به سن بلوغ محرمانه در نزد عبدالله حجازی آموزش دید، عبدالله حجازی به ردیفهای
آوازی مسلط بود. در سال ۱۳۲۵ از سوی مستعان رییس رادیو به او پیشنهاد کار در رادیو داده شد،
محمود قوام به دلیل شرایط خانوادگی و مخالفت ایشان این پیشنهاد را به این شرط قبول کرد که در
رادیو به عنوان ناشناس معرفی شود. با همکاری مجید وفادار، حمید وفادار و یاعلی تجویدی آغاز
به کار نمود، پس از مدت شش ماه روح الله خالقی نام مستعار فاخته را برای وی برگزید. او
مجموعا ۲۹ سال از سال۱۳۲۵ تا سال ۱۳۵۴ در رادیو مشغول به کار بودهاست.
سرگشته . این نام اصلی ترانه است . اما همه جا تو ای پری کجایی ؟ زمزمه میشه .
ساخته همایون خرم و شعری از هوشنگ ابتهاج .
شبـی کـه آواز نـی تــو شنیـدم چــو آهـوی تشنـه پـی تـو دویـدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم نشـانـهای از نــی و نغمـه نـدیـدم
توای پــری کجایی؟ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهـان دری نمیگشایی
....................
مـن همه جــا ، پی تـو گشتهام از مــه و مهــر ، نشـان گــرفتـهام
بـــوی تــــو را ، ز گـل شنیـدهام دامـــن گـــل ، از آن گــرفتـهام
توای پــری کجایی؟ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهـان دری نمیگشایی
....................
دل مــن ، سـرگشتــة تــوسـت نفســـم ، آغشتـــة تـــوســت
بـه بـاغ رؤیـاهـا ، چـوگلت بـویـم در آب و آئینـه ، چـو مـهــت جـویم
توای پــری کجایی؟
در این شب یلدا ، ز پیات پـویم بـه خواب و بیداری ، سخنت گویم
توای پــری کجایی؟
....................
مــه و ستـاره درد مـن میداننـد که همچـو من پـی تـو سرگردانند
شبـی کنــار چشمـه پیـدا شــو میـان اشـک مـن چــو گـل وا شــو
توای پــری کجایی؟ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهـان دری نمیگشایی
منبع زندگینامه : ویکیپدیا
دانلود :
http://www.4shared.com/audio/oso_xSm7/Hosine_Ghavami_-_To_Ey_Pari_Ko.html