این داستان ، اصل داستان زندگی کردن است ! فراتر از یک داستان کوتاه !
و صد البته یک کلاس آموزشی برای داستان نویسی !
پس حتما بخوانید آن را !
او یکی از آن دخترهای زیبا و دلربایی بود که گه گاه از روی اشتباه سرنوشت، در خانوادة کارمندی به دنیامیآیند. نه جهیزی داشت، نه امید رسیدن به ارثیهای و نه وسیلهای که برای آن مردی ثروتمند با او آشنا شود، به تفاهم رسد، شیفتة او شود و با او ازدواج کند؛ از این رو تن به ازدواج کارمندی جزء وزارت آموزش و پرورش داد.
لباس ساده میپوشید چون پول خرید لباس های گران قیمت را نداشت، اما مثل کسی که موقعیت واقعی خود را نداشت، اما مثل کسی که موقعیت واقعی خود را از دست داده باشد دل گرفته بود، چون پیش خود فکر میکرد که زیبایی، ظرافت و دلربایی، در میان زنها، حکم شأن و مقام را دارد و جای خانواده و اصل و نسب را میگیرد و ظرافت طبیعی، میل به چیزهای زیبا و ملایمت طبع تنها سلسله مراتبی است که زن های معمولی را در ردیف زن های اسم و و رسم دار جا میدهد.
پیوسته رنج میبرد، چون احساس میکرد که برای این آفریده شده که از همة نعمت ها و چیزهای تجملی بهره مند شود. از فقر خانة خود، از ظاهر زشتی پردهها در رنج بود. و کلافهاش میکرد. وقتی چشمش به قیافة آن دهاتی سلتی Celti حقیری میافتاد که کارهای سادة خانهاش را انجام میداد، دچار پشیمانی و نومیدی میشد و افکار پریشانی به ذهنش راه پیدا میکرد. در خیال، به پیش – اتاق های آرام با پرده های نقش دار شرقی فکر میکرد که از نور چلچراغ های برنزی بلند روشن میشوند و در آن دو نوکر تنومند با شلوار کوتاه روی مبل های بزرگ لم میدهند و، به انتظار صدور فرمان، در گرمای سنگین بخاری داغ چرت میزنند. به سالنهای بزرگی که با پرده های ابریشمی قدیمی آراسته شده فکر میکرد، به مبل و اثاثی که جواهرات قیمتی آنها را تزئین کرده و به اتاقهای خلوت پر زرق و برق و معطری که خانم خانه در ساعت پنج خلوت بعدازظهر، در آنها، کنار دوستان صمیمی و مردهای مشهور و ایده آل لم میدهد و گپ میزند، مردهایی که همة زن ها حسرت شان را میخورند و جلب نظرشان آرزوی آنهاست.
ادامه مطلب را بزنید
ادامه مطلب ...
خدا حافظ گابریل گارسیا مارکز .... یک فایل زیبای پاور پوینت است بر
اساس نوشته های این بزرگمرد که زندگی را از منظری زیباتر و با
شکوهتر می بیند ....
خداحافظی یک نابغه
این فایل را به شکل عکسهای مجزا تقدیم می کنم .
ادامه مطلب را بزنید .
شعری از ژاک پری فر
Jaques Prévert
ژاک پری فر ، در سال 1900 درحومۀ شهر پاریس تولد شد. شعرهایش از طرز کلاسیک شعری
بیرون است.او با واژه ها بازی میکند، و روح وتاب دیگری به آنها میدهد. شعر هایش زیادتر با
ساده گی طنز آمیز، حساسیت روح خواننده را بر می انگیزانند. مجموعه های شعری زیادی از او
به نشر رسیده اند. شعر"باربارا " که در پایان میاید ، در نکوهش جنگ سروده شده است.
Barbara
به یاد آور باربارا
آن روز را که یکریز بر برست باران میریخت
و تو میرفتی
خندان شکوفان شادان
سراپا خیس
زیر باران
به یاد آور باربارا
یکریز بر شهر برست باران میریخت
و من در کوچه سیام
از کنارت گذشتم
تو خندیدی
من هم خندیدم
به یاد آور باربارا
توئی که نمیشناختمت
توئی که نمیشناختمی
به یاد آور باربارا
آن روز را هر چه بود به یاد آور
از یاد نبر مردی را که زیر سردری پناه میجست
و نامت را صدا میکرد
باربارا
و تو زیر باران به سویش دویدی
سراپا خیس شکوفان شادان
و در آغوشش خزیدی
همین را به یاد آور باربارا.
از من نرنج اگر تو صدایت میکنم
من هر کس را که دوست دارم تو صدا میکنم
حتی اگر فقط یک بار دیده باشم اش
من همه کسانی که همدیگر را دوست دارند تو صدا میکنم
حتی اگر نشناسمشان
به یاد آور باربارا
از یاد نبر
این باران هوشیار خوشبخت را
بر چهره خوشبخت تو
بر این شهر خوشبخت
این باران بر دریا
بر زرادخانه
بر کشتی کنار جزیره اوئهسان
آه باربارا
چه نکبتیست جنگ
و حالا چه بر سر تو آمده
زیر این بارانِ آهنْ آتشْ فولادْ خونْ
و آن که تو را در آغوش میفشرده
عاشقانه
آیا مرده مفقود شده یا هنوز زنده است
آه باربارا
یکریز بر برست باران میریزد
همچون گذشتهها
اما نه، دیگر چون گذشته نیست
همه چیز ویران شده
این باران ماتم وحشت و اندوه است
حتی رگبارِ توفانِ آهنْ فولادْ خونْ هم نیست
فقط ابرهایی هستند که
میغرند
مثل سگها
سگهایی که در سیلاب شهر برست گم میشوند
و میروند و در دوردست میپوسند
در دوردست دور، خیلی دورتر از برست
شهری که هیچ از آن به جا نماده است.
گوینده : احمدرضا احمدی
ترجمه شعر متن: مریم رئیسدانا
****
تفاوت اندک بین متن شعر و فایل صوتی ناشی از ترجمه های متفاوت انتخاب شده ازمنابع مختلف است.
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم
از دیگران شکوه آواز می کنم
فریاد می کشم که ترکم گفتند!
چرا از خود نمی پرسم:
کسی را دارم
که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را با او قسمت کنم؟
آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود
مارگوت بیگل