موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

من و گاو مشد حسن

از زمانی که گاو مشد حسن مرد* همه چیز مُرد و دنیا خالی شد   .... حالا من و مشد حسنِ، تنها بازماندگان جهانیم که هردو احساس مشترکی پیدا کرده ایم ... او گاو شده و من، او ...هر دو خود را گم کرده ایم ... هر دو در هم شده ایم ... در هم تنیده روحمان .دور برمان هم دیگر کسی نیست ... انسانها همه مرده اند و من مانده ام و مشد حسنی که گاو شده و  چشماش بر محور یونجه میگردد ...کل دنیا هم دیگه شده یک طویله ی بزرگ ...می لولیم من و مشد حسنی که یونجه میخورد و گاه سر بر آورده و نگاه میکند به لاشه ی گاوی که در گوشه ای  کرم گرفته .... من و مشد حسن و گاو ، همه مون کرم گرفته ایم. ... حالا هم معلوم نیست ما و کرمها کدوم انگل کدوم شده ایم .....چیز دیگه ای هم جز یونجه ی محدودی برای مشد حسن و خود مشد حسن گاو شده ، برای من هم نمانده که بعدش بخوریم ...و منی که در نهایت خوراک کرمها خواهم شد ...اگه برای طول دادن زندگیم ، کرمها را تا آنزمان خوراک خودم نکنم که آنهم من وکرمها رادر هم خواهد تنید و در نهایت باز هم این منم که خوراک کرمهای تکثیر یافته خواهم شد .کرمهایی که میبینم هربار، چاقتر و پروارتر از قبل منو نگاه میکنند، گویا آنها هم درحال پروار کردن من باشند .در نهایت هم این کرمها هستند که تنها حکمرانان زمین خواهند بود . 
*
معطوف به فیلم گاو داریوش مهرجویی نوشته ی غلامحسین ساعدی فقید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد