موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

در اشکهایم محبوس کرده ام suya hapsettim - دنیز سِکی


 

 زمانی که از موسیقی ترکیه سخن می گوییم به اسامی جدیدی می رسیم که

 موسیقی پاپ ترکیه را اوج می دهند . خوانندگان و ترانه سرایانی که احساسات

 نابی را عرضه می نمایند و گاه صدایی که احساس را می تواند به زیبایی تمام

 به نمایش بگذارد . بی شک دنیز سِکی Deniz Seki یکی از همین خوانندگان

 است . صدایی افسانه ای با احساسی سرشار در خواندن .

 دنیز سِکی در اول جولای 1970 در استانبول متولد شد .

 اوکه به خواننده پاپ ، ترانه سرا و آهنگساز مشهور شده است ، همچنین در دو

 فیلم و یک سریال نیز به نقش آفرینی پرداخته است .

 وی بعد از اتمام تحصیلات در تلویزیون TRT ترکیه مشغول به کار شد .وی

 ازسال 1993 با Melih Kibar و Kenan Doğuluİzel و دیگران آشنا

گشته و درسال 1995 با ترانه ای که خود نوشته بود ، در یک مسابقه خوانندگی

به مقام اول رسید . در سال 1997 نخستین آلبوم خود را با اشعار و آهنگهایی

از Yıldız Tilbeبه نام ‌" من کسی نیستم Hiç Kimse Değilim " را منتشر

کرد . و در سال 1999 آلبومی را منتشر کرد که اکثر اشعارو آهنگهایش را

خود خلق کرده بود : " فهماندم Anlattım ".دنیز سِکی در زندگی شخصی خود

با مشکلات زیادی درگیر شده وآخرین آلبوم خود را درسال 2011 به بازار داد .

 آلبومهای دنیز سِکی عبارتند از :

 1- 1997 Hiç Kimse Değilim من کسی نیستم
 2- 1999 Anlattım فهماندم
 3- 2002 Şeffaf شفاف
 4- 2003 Aşkların En Güzeli بهترین درهرعشق
 5- 2005 Aşk Denizi دریای عشق
 6- 2008 Sahici واقعی
 7- 2011 Sözyaşlarım اشک واژگانم

 همین آخرین آلبوم وی Sözyaşlarım اشک واژگانم ، خود به تنهایی کافیست

 تا مبهوت هنر خوانندگی و احساسات سرشاری شوی که این هنرمند بزرگ بر

 صوت خود جاری می کند . این آلبوم با ترانه های جاودان و ماندگار خود مانند

 هرکسی به راه خود Herkez Kendi Yolunda تمام شد Bitti -

موزیکال عشقAsk Muzikali –اسم فامیلم راتوبنویس Soyadimi SenYaz

 و ... و ترانه همیشه جاودان در اشکهایم محبوس کرده ام suya hapsettim ،

 شنونده را با خود به بیکرانها پرواز می دهد .

و طبیعی است که برای این لحظه و این صفحه این ترانه را انتخاب کرده ومتن

آن را ترجمه کنم . ترانه ای که خود نامش بیانگر احساسات بیکرانی است که

دنیز سِکی ما را به پرواز در میهمان کرده است ! ترانه بسیار زیبا و باشکوه

               در اشکهایم محبوس کرده ام suya hapsettim


Ne aşk var ne de itiraf var

نه عشقی می بینم و نه اعترافی در پیش رو دارم

Ne adres ne boş sokaklar

نه آدرسی در دست و نه خیابانی خلوت در مقابلم

Sormadan bulamadım

نتوانستم پیدایت کنم ...چون نپرسیدم از کسی

Belki de ben yolumu kaybettim

نمیدانم ، شاید که راهم را گم کرده ام

Okusam da söyleyemem adını

حتا اگر بتوانم بخوانم باز عاجز از بیان نامت هستم

Çünkü ben seni suya hapsettim

زیرا که من تو را به آب ( اشکهایم ) محبوس کرده ام

 

Ezberledim ben okuya okuya

از حفظ شدم بس که خواندم و باز خواندم

Bir türlü sana öğretemedim

و افسوس که نتوانستم به نحوی به تو یاد بدهم

Geceler boyu dizlerinin dibinde

درازای شب در بین زانوانت سپری شد

Uykum kaçsa bile uyanamadım

حتا اگر خواب از سرم بپرد ، توان بیداری نبود

Sormadan bulamadım

نتوانستم پیدایت کنم ...چون نپرسیدم از کسی

Belki de ben yolumu kaybettim

نمیدانم ، شاید که راهم را گم کرده ام

Okusam da söyleyemem adını

حتا اگر نامت را بخوانم ...نمیتوانم آن را بر زبان آورم

Çünkü ben seni suya hapsettim

زیرا که من تو را به آب ( اشکهایم ) محبوس کرده ام

Ne kuşlar ne de o ağaçlar

نه پرندگان و نه آن درختان

Görmeden geçirdiğim o sabahlar

آن بامدادانی که ندیده از آنها عبور کردم

Aşk diye diye kendimden bile bile

در کمال آگاهی از خودم ، عشق ورد زبانم بوده

Vazgeçtim derken yolu kaybettim

درست در لحظه ای که منصرف شدم ، راهم را گم کردم

Ağlasam da söyleyemem derdimi

گریه هم که می کنم باز عاجز از بیان درد هستم

Çünkü ben seni suya hapsettim

زیرا که من تو را به آب ( اشکهایم ) محبوس کرده ام

 

Ezberledim ben okuya okuya

از حفظ شدم بس که خواندم و باز خواندم

Bir türlü sana öğretemedim

و افسوس که نتوانستم به نحوی به تو یاد بدهم

Geceler boyu dizlerinin dibinde

درازای شب در بین زانوانت سپری شد

Uykum kaçsa bile uyanamadım

حتا اگر خواب از سرم بپرد ، توان بیداری نبود

Sormadan bulamadım

نتوانستم پیدایت کنم ...چون نپرسیدم از کسی

Belki de ben yolumu kaybettim

نمیدانم ، شاید که راهم را گم کرده ام

Okusam da söyleyemem adını

حتا اگر نامت را بخوانم ...نمیتوانم آن را بر زبان آورم

Çünkü ben seni suya hapsettim

زیرا که من تو را به آب ( اشکهایم ) محبوس کرده ام

Aşk diye diye kendimden bile bile

در کمال آگاهی از خودم ، عشق ورد زبانم بوده

Vazgeçtim derken yolu kaybettim

درست در لحظه ای که منصرف شدم ، راهم را گم کردم

Ağlasam da söyleyemem derdimi

گریه هم که می کنم باز عاجز از بیان درد هستم

Çünkü ben seni suya hapsettim

زیرا که من تو را به آب ( اشکهایم ) محبوس کرده ام


 زندگینامه : ترجمه شده از ویکیپدیا

 دانلود : http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://mujan.persiangig.com/audio/Deniz%20Seki%20(2011)%20-%20Suya%20Hapsettim.mp3

مرد زندگی

1391/3/13

                                     
امیرخیزی

دفتر : اشکی از رگ 

ردیف : 5

مرد زندگی 



آه ای مرد !

ای مرد لعنتی !

ببین شکسته طلسمِ بودنت ...

به وزنِ عشقِ  نگاهِ زنی افسرده ...

و ناباور به انسانیتِ خویشتنش !



آه ای مرد ! 

ای مرد لعنتی !

ببین  خمیده قامتِ بی نیازیت ...

بر حسرتِ نگاهِ فرزندِ غرور...

که دهان گشوده بر دستانِ خالی از جهان تو!



آه ای مرد !

ای مرد لعنتی !

ببین له شده رویای عاشقیت ...

بر حجمِ هجومِ لاشخورانِ حریص...

 که لانه کرده اند بر آستانِ خانه ات !


ای مرد ! 

که سر بر  آورد ه ای از میانِ صد لعنتِ عیان !

و در میانه ی بهشتِ کورِ آتشین ...

شمارگانِ پینه ی دست خود را ..

در احتیاجِ زندگان نثار کرده ای !

و اشکی از رگانِ زنده ی خودت ...

بر اشتیاق آرزوی خفته در کلامِ شعر ...

به جای جای واژگانِ عاشقانه و غمین  ..

روان نموده ای  نهان !



ای مرد !

که مرگ پس می زند تو را ...

و کم می آورد  تابوت ، ازحجمِ ذهن تو 

و  زن  وار می زایی از خاکسترت هنوز...

هزار زن !

هزار مرد ... و هزار امید !

وعمقِ نگاه  را....

با گردنی افراشته ...

نگاهبانی هنوز !

باخت


 

1391/2/30
 
امیرخیزی
 
دفتر : عشق موهوم 
 
ردیف : 10
 
باخت 


با تو شرطی بستم . 
 
گر ببازم ، تو مرا می بوسی !
 
ور ببازی ،
 
من چو یک تشنه ی بی سایه ...
 
که پژمرده  به آفتابِ کویرِ چشمت ، 
 
بر الوُهیت  آن چشمه ی جوشانِ لَبَت ...
 
مثل زالوی نفس گیر ...
 
که مشتاق  به  اشعارِ رگم می نگرد ... 
 
یا چو یک خواب به چشمِ مهتاب ،
 
می لغزم !
 
و تو را می بوسم !

 
 
با تو شرطی بستم .
 
آن زمانی  که میانِ دلِ من نالیدی ...
 
- با هزاران افسونی که تو را در دلِ من زنده نگه می دارد  -
 
"  هرگز عاشق شده ای ؟؟
 
   هان بدان ...
 
   در تمامیتِ عمرِ دلِ تو، عشق نبود !! "
 
و مَن افسوس کنان ...
 
شرط بر عشقِ  وجودم بستم !
 
شرط با  ذاتِ حیاتم بستم !
 
و تو می دانستی ...
 
من تو را خواهم برد !
 
من تو را می بوسم !
 
من تو را ...
 
مثلِ نگاهم که به غَنجِ* لبِ تو جاوید است ...  
 
با هزاران هوسِ مرده در اندوهِ دلم می بوسم !
 
مثل تاتار هجوم آورم از عمقِ خیالی وحشی 
 
قلعه ی قندِ لبت را... 
 
به حریصانه ترین رویایم درشکنم !

 
 
با تو شرطی بستم .
 
تا به بی رحمترین صورتِ عشق ....
 
بر لبت حمله کنم ...
 
و تو را ... امّا نه !!!
 
من به تو خواهم باخت  !!
 
آری آری من به تو می بازم !
 
من همه عشقِ درونِ دلِ خود را به فنا در فکنم !
 
من هرآن  خاطره ی عشق....
 
هر آن صورتِ معشوقه ...
 
هر آن قصه ی ناگفته ...
 
هر آن دردِ نهان را زدلم بر چینم ....
 
و به تاریخِ دلم قفلِ فراموش زده ...
 
و به تو خواهم باخت !
 
تا تو لب غنچه کنی ...
 
و بهاری دلکش را به دلم باز نهی !
 
و مرا از نَفَسِ آتشِ خود  سیر کنی !
 
و برای یک بار ...
 
با عطشناکی عشقی سرکش ...
 
برلبم بوسه نهی !
 
و دلم را به ابد پیوندی !
 
من به تو می بازم !!

======
 
* غنج = ناز و کرشمه و عشوه