موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

وهم عریان

1390/6/16 و 5/24

امیرخیزی

دلنوشته : 13

وهم عریان

 

ماه رویای تو بود.

.....

عشق تو بود ...

و به نورش در تو ،

 همچو نیلوفر وحشی...

 که به دیوار گلی درنظرت می لغزید،

در گذر از پس یک کوچه تنگ و تاریک ...

روشنی بخش قدمهای تو بود .

و ندر این ساعت شومی ،

 که نفس در پس یک شانه به گوشم پیوست ،

ماه تو ،

 برکه ی ....

پر شده از اشک مرا روشن کرد .

آسمان شب تو روشن شد ...هه.
آسمان شب من ...
واااای که تاریکه هنوز ..
سایه ها بیدارند .
وهم ، عریان  شده از این شب تار .
نورتیغی که ز یک خنجر در قافیه بگرفته قرار..
تیزیش را چو یکی خنده ی ترس
بر تمامی وجود من و مهتاب دلم
ریخته است .
زوزه ی گرگ چموش
شیشه ی جام دلم میشکند .
چشم را میبندم ....
تا رَوَد  خاطره ام  از کوچه .
تا فراموش کند مانده یکی خسته ی شب
در پس این کوچه.
در پس این رویا .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد