گفتنی ها کم نیست ...من و تو کم گفتیم ...
مثل هذیان دم مرگ ...از آغاز کمی درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست ...من و تو کم دیدیم ....
بی سبب از پاییز ...جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم .....
آری این سخنان را فرهاد میخواند .
فرهاد مهراد خاطره ی فراموشی ناپذیر نسل ماست . و قتی از او سخن میگوییم ، یاد ترانه های زیبای بسیار می افتیم . گنجشکک اشی مشی – جمعه – برف – مرد خسته – آوار – وحدت و ... و مرد تنها .ترانه ای که برای فیلم رضا موتوری مسعود کیمیایی خوانده و من چقدر دوست میدارم این ترانه را .آنقدر که حتی آنرا در فیلمی 25 دقیقه ای که سالها پیش ساخته بودم نیز قرار دادم :
با صدای بیصدا ... مثل یه کوه بلند ..مثل یه خواب کوتاه ....یه مرد بود...... یه مرد .با دستای حقیر ..با چشمای محروم ...با پاهای خسته ... یه مرد بود ..یه مرد . شب ..با تابوت سیاه ...نشست توی چشماش ... خاموش شد ستاره ... افتاد روی خاک . سایه ش هم نمیموند ...هرگز پشت سرش...غمگین بود و خسته ...تنهای تنها . با لبهای تشنه ...به عکس یه چشمه ..نرسید تا ببینه ...قطره قطره ..قطره آب . در شب بی تپش ...این طرف ..اون طرف ...می افتاد تا بشنود ...صدا...صدا ...صدای پا .
فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در لنگرودگیلان متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی میکرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن مینواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی میشود و از خانواده فرهاد میخواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادرش یک ویولنسل برای او تهیه میکنند و تمرینات فرهاد آغاز میشود. ولی عمر تمرینات ویولنسل از ۳ جلسه فراتر نرفت و دست روزگار ساز او را شکست .بعد از ترک تحصیل در کلاس یازدهم با یک گروه نوازندهٔ ارمنی آشنا میشود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را میآموزد و مدتی بعد به عنوان نوازندهٔ گیتار در همان گروه شروع به فعالیت میکند. فرهاد دو سال نیز به انگلستان رفت و در آنجا با موسیقی پاپ آن سالهای انگلستان آشنا شد.
پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا کرد. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلککَتس مشهور شد. در این دوران در کافههای مختلف تهران به خواندن آوازهایی از گروههای معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتلها، الویس پریسلی، و ری چارلز میپرداخت. در همین دوره ترانهٔ «اگه یه جو شانس داشتیم» را برای دوبلهٔ فیلم بانوی زیبای من خواند که در فیلم استفاده شد. در ۱۳۴۸ فرهاد برای ترانهٔ «مرد تنها» (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) آواز خواند. این ترانه در سال ۱۳۴۹ همزمان با اکران فیلم به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شد. در ۱۳۵۰ ترانهٔ «جمعه» (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم خداحافظ رفیق (به کارگردانی امیر نادری)، در ۱۳۵۱ ترانهٔ «خسته» را برای فیلم زنجیری، و در ۱۳۵۶ ترانهٔ «سقف» (کار منفردزاده و ایرج جنتی عطایی) را برای فیلم ماهیها در خاک میمیرند خواند.در همین سالها(اوایل دههٔ ۱۳۵۰) فرهاد با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر همین دهه فرهاد با پوران گلفام ازدواج کرد و تا پایان عمر با او زندگی کرد. تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب ایران کنسرتهای فراوانی داد. در بهمن ۱۳۵۷ همزمان با انقلاب ترانهٔ معروفش «وحدت» (آهنگ از منفردزاده، شعر از سیاوش کسرایی) را ضبط کرد. پس از انقلاب مدتها از کار منع شد تا بالاخره در ۱۳۶۹ آلبوم خواب در بیداری را منتشر کرد که چند ترانهٔ فارسی و چند ترانهٔ انگلیسی داشت. در این نوار فرهاد پیانو هم مینواخت و بعضی از آهنگها را هم خود ساخته بود. در ۱۳۷۴ نیز اولین کنسرت بعد از انقلابش را در کلن اجرا کرد. در ۱۳۷۶ آلبوم وحدت او نیز منتشر شد که شامل ترانههای دههٔ ۱۳۵۰ او بود. در ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرت اجرا کند و آلبوم برف را نیز منتشر کرد.پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در بر میگرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد.
اما در اینجا ترانه دیگری را انتخاب کرده ام برای شنیدن . ترانه ای که یک نوستالژی کامل است . رویای لمس شده دوران کودکیمان . وقتی که من بچه بودم . ترانه ای به غایت زیبا بر گرفته از شعر بسیار زیبای اسماعیل خویی . ترانه ای که برای هر انسان بالغی تاثیر خواهد گذاشت . ترانه ی خاطرات کودکی پرورش یافته در ذهن یک انسان .
در پایین متن کامل این شعر را خواهیم داشت .
وقتی که من بچه بودم
وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .
وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .
وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تا زوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .
وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .
وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .
وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .
وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .
وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .
وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .
بیستم اردیبهشت ۱۳۴۷ – تهران
شاعر: اسماعیل خویی
دانلود : http://www.4shared.com/audio/QwRscv2e/vagti_ke_bache_boodam.html
منبع زندگینامه : ویکیپدیا