ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
امیرخیزی
دلنوشته ها :19
خستگی
1-
بر فراز یک صلیب که بالهایم را تا ابد گشوده بود ...
آنگاه که کلاغ
مغزم را تمام خورد ....
پروازش ،
با بالهایی سفید .....
بر ابرها نور بخشید !
*****
2-
قصه جلو میرفت ...
پسرم هیجان داشت ...
من ...
چاقو بر کشیدم ...
و شنیدم صدای "ماهی سیاه کوچولو" را در اعماق اتاقم :
" ولی مرغ ماهیخوار،
پدرت را گرفت لای منقارش...
و پرواز کرد و رفت !"
*****
3-
سَحَر از تخت بلند میشوم ...
ولی خسته است جانم ...
از کارهای پیشِ رو !
با چشمی در تعقیب عقربه های خسته تر
که بر لحظه های دیروزی ...
پای می نهند !
*****
4 -
زنجیر بستم به قلم
دُزدَش نَبَرَد !
واژه ربوده شد !
شاعری زار گریست ...
و بر سلول مغزم طناب انداخت !