ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1390/8/14
امیرخیزی
دلنوشته ها : 17
راز
زندگی میفهمد...
میداند راز مرا !
زندگی در رگ من جان دارد .
زندگی....
قطره ی نوری ست که در عمق سیاه دل شب
در دل من میشکند .
قطره ی شبنم سرخی که به روی گل آلاله چکید .
قطره ی فاجعه ی زیستنم ...
در دل صد خاطره ی بیهوده ....
آتشی بود که از گوشه ی چشمم میریخت .
زندگی ...
گوشه ی یک کعبه ی دربسته یِ درقفلِ خموش است
که فریاد به چمباتمه نشسته ست و
به بُغضی راضی ست .
زندگی ....
ریزش خونِ دلِ من
در رخ برگ ...
در هم آغوشی پاییز و سکوت چشم است .
در فراموشی امید ...
عطشناکی خاکِ گورم .
زندگی حیرت چشم است.....
به هنگام تماشای سقوطی که مرا در خود داشت .
زندگی آه بلندی ست ...
که آتش میشد ...
تا بسوزد همه ی کهنگی این رویا ...
تا بر آرد نفسم از دل این خاکستر .
زندگی عزم من است !
زندگی واژه ی شعری ست که در خون من است !
زندگی میفهمد ...
میداند راز مرا !