1390/5/13
امیرخیزی
دلنوشته های خاموش
ردیف: 6
عذاب دلنشین
صدایم کن !
و دستت را فرو کن داخل قلبم !
صدایی گر شنیدی ...
ضجه ...
یا فریاد ....
رُخَت را باز کن !
بگشای قفل پرده پوشی !
آشنایم من برایت.
آشنا ..
همچون عذابِ دلنشین در یک سراب بی کسی
در یک امیدِ ناتمام ...
در یک خیالِ بی سبب!
در عشق !
***
صدایم کن !
و دستت را فرو کن داخل رویای بی نقشم !
و تصویری اگر دیدی ...
ز اشکِ بی دریغی ...
یا دلی غمگین ...
رُخَت را باز کن !
بگشای قفلِ نیمه دل بودن !
آشنایم من برایت .
آشنا ...
همچون عذابی دلنشین در یک حباب خامُشی
در یک سکوتِ بینوا...
در یک نگاهِ بی سبب!
در عشق !