هر بار که میشنوم این شعر آشنای مولانا را با صدای داریوش باز هم برایم تازه است .
باز هم احساساتم را به اوج میبرد . به پرواز ..به آرامش. این یکی ازترانه های آلبوم
رومی است که محصول کار مشترک و بسیار زیبای داریوش ، فرامرز اصلانی و
رامش است . شعرها همه از مولانا و آهنگ ازفرزین فرهادی .
ماییم که گه نهان و گه پیداییم
گه مومن و گه یهود و گه ترساییم
تا این دل ما قالب هر دل گردد
هر روز به صورتی برون میآییم
مولانا همه عشق است . همه راز . همه چشمه ی خورشید. مرا زندگیم داد .
مرا عاطفه آموخت .
دانلود :
http://www.4shared.com/audio/pajw8Tuu/Gholame_Ghamar.html
1390/5/11
امیرخیزی
دلنوشته های خاموش
ردیف:5
فریاد
فریاد برکشیدم دلتنگی خودم را
در تنهایی کوهستان .
کوه ...
تنها توانست ...
غرور بلندش را
در امتداد سایه اش در آورد...
شرمگین از ناتوانیش .....
در پژواک دلتنگی های من !
***
فریاد بر کشیدم اشکهایم را
د رخروشانی دریا.
ودریا ...
تنها توانست ..
امواج بلندش را بین ریز دانه شنهای ساحل
خاموش کند ...
شرمگین از ناتوانیش.....
در انعکاس درخشانی ِ اشکهای من !
***
و اینک ..
باد ...
دلتنگی های مرا در کوهستان می نوازد .
واینک
طوفان ...
منتظر است تا...
با اشکهایم دریا را شستشو دهد .
آهنگ «Aranjuez Mon Amour» (آرانخوئز، عشق من) توسط «Richard
Anthony» خوانندهی مشهور فرانسوی در سال 1967 اجرا شده است. متن آهنگ
سرودهی «G.A.Bontempelli» (گای بونتمپلی) است و تم اصلی آن بخشی از
ارکستر بزرگ گیتاری ست با نام «Concierto de Aranjuez» که توسط
«Joaquin Rodrigo» آهنگساز مشهور اسپانیایی در سال 1939 در پاریس ساخته
شده است.این آهنگ در وصف زیبایی و عظمت باغها و کاخ سلطنتی آرانخوئز
(حدود 50 کیلومتری جنوب مادرید) است که زادگاه این آهنگساز نابیناست و بیانگر
احساس درونی وی در ابتدای جنگ داخلی اسپانیاست. از این آهنگ اجراهای
مختلفی وجود دارد که از میان آنها میتوان به اجرای نانا موسکوری، گئورگی
زامفیر آهنگساز رومانیایی، دالیدا، خوزه فلیسیانو، آندره بوچلی، فاستو پاپتی، پاکو
دلو چیا، سارا برایتمن و... اشاره کرد.
عشق من!
بر آب چشمهساران
آن گاه که بــاد آنها را با خود میآورد
شباهنگام گلهای سرخ پرپر شده را
شناور بر روی آب میبینیم.
عشق من!
و دیوارها شکافته میشوند
در برابر آفتاب، رویاروی بـاد و رگبار
و در برابر سالیانی که شتابان میروند
از بامداد ماه مه که آنها آمدند
و آنگاه که آنان سرودخوانان به ناگاه بر روی دیوارهای آماج تیر بارانشان
از چیزهایی بسیار شگفت نوشتند.
عشق من!
بوتهی گل سرخ رد پاها رابر روی دیوار پیمی گیرد
و نامهای نقش بستهی آنها را به هم میتند
و هر تابستان از شدت سرخی گلهای سرخ خواهد رست.
عشق من!
چشمهها را خشک کن
در برابر آفتاب، رویاروی بـادهای دشت و در طول سالیانی که شتابان میگذرند
از بامداد ماه مه که آنها گل بر سینه، با پاهایی برهنه و گامی آهسته آمدند
و با چشمانی درخشنده از لبخندی شگفت .
و بر این دیوار آنگاه که شب به پایان میرسد
گمان میکنیم که لکه های خونی را ببینیم،
که جز گلهای سرخ نیستند
آرانخوئز، عشق من!
متن فرانسوی آهنگ
Aranjuez Mon Amour
Mon amour, sur l eau des fontaines, mon amour
Ou le vent les amènent, mon amour
Le soir tombé, qu on voit flotté
Des pétales de roses
Mon amour et des murs se gercent mon amour
Au soleil au vent à l averse et aux années qui vont passant
Depuis le matin de mai qu ils sont venus
Et quand chantant, soudain ils ont écrit sur les murs du bout deleur fusil
De bien étranges choses
Mon amour, le rosier suit les traces, mon amour
Sur le mur et enlace, mon amour
Leurs noms gravés et chaque été
D un beau rouge sont les roses
Mon amour, sèche les fontaines, mon amour
Au soleil au vent de la plaine et aux années qui vont passant
Depuis le matin de mai qu il sont venus
La fleur au cœur, les pieds nus, le pas lent
Et les yeux éclairés d un étrange sourire
Et sur ce mur lorsque le soir descend
On croirait voir des taches de sang
Ce ne sont que des roses!
Aranjuez, mon amour
دانلود : http://www.4shared.com/audio/ZBE7vJWQ/Richard_Antony_-_Aranjuez_Mon_.html
وقتی میگم زیباترین ترانه شجریان .حق دارم اینو بگم . از سلیقه خودم میگم . ازاحساساتم .
از آنچه که این ترانه در دل من بر جای میگذارد . شجریان تصنیفها و ترانه های زیبایی
خوانده و می خواند که گاه انسان را در رویایهایش به پرواز وا میدارد ...
اما اشک مهتاب چیز دیگری ست . یک رویای ناب . یک خیال و یک خاطره . آری یک
پرواز به همره دوست ! اشک مهتاب خاطره انگیزترین ترانه شجریان است.و این البته
مرهون شعر بسیار زیبایی ست که سیاوش کسرایی سروده است .
اشک مهتاب
شعر : سیاوش کسرایی
آهنگ : حسن یوسف زمانی
خواننده : محمدرضا شجریان
اشک مهتاب
من آن ابرم که می آیم ز دریا
روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
به دیدارم بیا چشم انتظارم
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود
نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
گلی را می شکوفاند دل آویز
گل سردی گل دوری گل غم
گل صد برگ و ناپیدای پاییز
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم
سحرگاهی ربودندش به نیرنگ
کمند اندازها از دره تنگ
گوزن کوه ها دردره بی جفت
گدازان سینه می ساید به هر سنگ
سمندم ای سمند آتشین بال
طلایی نعل من ابریشمین یال
چنان رفتی بر این دشت غم آلود
که جز گردت نمی بینم به دنبال
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در برم بی تابه امشب
غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه
ز داغ لاله ها خونه دل من
گلستون شهیدونه دل من
نداره ره به آبادی رفیقون
بیابون در بیابونه دل من
از این کشور به آن کشور چه دوره
چه دوره خانه دلبر چه دوره
به دیدار عزیزان فرصتت باد
که وقت دیدن دیگر چه دوره
متابان گیسوان درهمت را
بشوی ای رود دلواپس غمت را
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیالاید همه پیچ و خمت را
گلی جا در کنار جو گرفته
گلی ماوا سر گیسو گرفته
بهار است و مرا زینت دشت گلپوش
گلی باید که با من خو گرفته
سحر می اید و در دل غمینم
غمین تز آدم روی زمینم
اگر گهواره شب وا کند روز
کجا خسبم که در خوابت ببینم
نه ره پیدا نه چشم رهگشایی
نه سوسوی چراغ آشنایی
گریزی بایدم از دام این شب
نه پای ای دل نه اسب بادپایی
چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟
بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟
چرا ای بلبلان مانده خاموش
امید گل شدن بر باد رفته ست ؟
به خاکستر چه آتش ها که خفته است
چه ها دراین لبان نا شکفته است
منم آن ساحل خاموش سنگین
که توفان در گریبانش نهفته است
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد
غم دریا دلان رابا که گویم ؟
کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشویم؟
سبد پر کرده از گل دامن دشت
خوشا صبح بهار و دشت و گلگشت
نسیم عطر گیاه کال در کام
به شهر آمد پیامی داد و بگذشت
نسیمم رهروی بی بازگشتم
غبار آلودگی این سرگذشتم
سراپا یاد رنگ و بوی گلها
دریغا گو غریب کوه و دشتم
تو پاییز پریشم کردی ای گل
پریشان ز پیشم کردی ای گل
به شهر عاشقان تنها شدم من
غریب شهر خویشم کردی ای گل
خوشا پر شور پرواز بهاری
میان گله ابر فراری
به کوهستان طنین قهقهی نیست
دریغا کبک های کوهساری
بهارم می شکوفد در نگاهت
پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند
پرستوهای چشمان سیاهت
شبی ای شعله راهی در تنم کن
زبان سرخ در پیراهنم کن
سراپا گر بزن خاکسترم ساز
در این تاریکی اما روشنم کن
منم چنگی غنوده در غم خویش
به لب خاموش و غوغا در دل ریش
غبار آلود یاد بزم و ساقی
گسسته رشته اما نغمه اندیش
شقایق ها کنار سنگ مردند
بلورین آب ها در ره فسردند
شباهنگام خیل کاکلی ها
از این کوه و کمرها لانه بردند
بهار آمد بهار سبزه بر تن
بهار گل به سر گلبن به دامن
مرا که شبنم اشکی نمانده است
چه سازم گر بیاید خانه من ؟
غباری خیمه بر عالم گرفته
زمین و آسمان ماتم گرفته
چه فصل است این که یخبندان دل هاست
چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟
به سان چشمه ساری پاک ماندم
نهان در سنگ و در خاشاک ماندم
هوای آسمان ها در دلم بود
دریغا همنشین خاک ماندم
سحرگاهان که این دشت طلاپوش
سراسر می شود آواز و آغوش
به دامان چمن ای غنچه بنشین
بهارم باش با لبهای خاموش
تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پسندد
به خورشیدش بماند داغ این ننگ
پرستوهای شادی پر گرفتند
دل از آبادی ما بر گرفتند
به راه شهرهای آفتابی
زمین سرد پشت سر گرفتند
به گردم گل بهارم چشم مستت
ببینم دور گردن هر دو دستت
من آن مرغم که از بامت پریدم
ندانستم که هستم پای بستت
الا کوهی دلت بی درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسیر دست نامردان نمانی
سمندت تیز و یارت مرد بادا
دو تا آهو از این صحرا گذشتند
چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
از این صحرای بی حاصل دو آهو
کنار هم ولی تنها گذشتند.
دانلود :
شهریار نیازی به شناساندن ندارد . شهریار شعر ایران
من همیشه معتقد بوده ام که بین اشعار بسیار زیبای استاد شهریار ..
منظومه سهندیم بهترین شعر اوست . آری..زیباترین اشعار شهریار !
اتوپیایی که شهریار در این شعر ترسیم میکند ..دنیایی به غایت زیباست .
سرشار از زیباییهای ناب ...
ویگن دِردِریان (۲ آذر ۱۳۰۷ - ۴ آبان ۱۳۸۲) خواننده و هنرپیشهٔ ایرانی در شهر
همدان بدنیا آمد.تحصیلات متوسطه را در سال ۱۳۳۰ (۱۹۵۱ میلادی) تمام کرد.
او که شغل نقشه برداری داشت در ابتدا با خواندن در کافهها محبوب دوستداران موسیقی
مردم پسند پاپ شد. اجرای آهنگ در رادیو تهران او را به شهرت رساند. صدای گرم او
که با نواختن گیتارش همراه میشد، با شعرهایی با مضمونهای تازه و ملودیهای نو
چهره تازهای در صحنه موسیقی ایران عرضه کرد. نوع موسیقی او که از ملودیهای
ارمنی و ترکی و گاه اروپایی بهره میبرد به «جاز ایرانی» معروف شد و به او لقب
«سلطان جاز» ایران دادند.او خود نیز چند آهنگ ساخت و در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰
از محبوبترین خوانندههای مردمپسند ایران بود.ویگن با چند تن از خوانندههای محبوب
دیگر مانند دلکش، پوران و هایده ترانههای دو صدایی اجرا کرد که هنوز با اشتیاق شنیده
میشود.او در اوایل دهه ۵۰ به آمریکا رفت و در آنجا ازدواج کرد . ویگن در روز یکشنبه
۴ آبان ماه سال ۱۳۸۲ در شهر لسآنجلس در ایالت کالیفرنیا در سن ۷۵ سالگی بر اثر
بیماری سرطان درگذشت.
دفتر : دلنوشته های خاموش
چند بار اتفاق اقتاده با شنیدن یک ترانه چشمانتان را ببندید ...و به خلسه بروید؟
چند بار اتفاق افتاده که صدای یک تار در اعماق قلبتان نفوذ کند؟
من چو فانوسی به طاق بی کسی ماوا گرفتم
شمع بی نورم که در فانوس جانم جا گرفته ام
این را کسی میخواند که خواننده ی تنهایی هاست . خواننده ای که از راز درون می خواند .
چون مرغکی بی بال و پر تنهای تنها
در سینه ی سرد فراموشی رها شد
عباس مهر پویا
عباس مهرپویا زندگی هنری خود را با تئاتر شروع کرد. سپس زیر نظر استاد عرب تبار
به یادگیری ساز عود پرداخت. گیتار را زیر نظر استاد اسپانیایی خود اروین موره گیتاریست
آلمانی فرا گرفت و نخستین اثرجدی اش در این زمینه اجرای قطعهای به نام کلبه سرخپوستان
با گیتار الکترونیکی در انجمن هنری تهران به سال ۱۳۳۶ بود. وی اولین کسی بود که گیتار
برقی را وارد ایران کرد و همزمان به نواختن آن پرداخت. از سال ۱۳۴۲ سفرهایی را به
منظور جمع آوری اطلاعات جدید و جامع در زمینههای مختلف آغاز نمود. از بزرگترین
دستاوردهای سفرهای او، سفر به هندوستان در سال ۱۳۴۷ بود. در این سفر ساز سیتار را
از محمود میرزا ، با راهنمایی موسیقیدان هندی راوی شانکار ، آموخت.در اوایل دهه ۵۰
تغییراتی در کارهای خود به وجود آورد. او با شناسایی موسیقی و ساز دیگر کشورهای
جهان آمیزشی از این اصوات را به نام کوکتل موسیقی بوجود آورد. مهرپویا مدتی با اروین
موره نیز همکاری میکرد که بیشتر موره در تنظیم آهنگها برای ارکستر به او کمک می نمود.
مهرپویا با همکاری ترانه سرایانی همچون پرویز وکیلی، تورج نگهبان و داریوش روشن به
اجرای ترانههایی پرداخت. از ازدواج بیزار بود اما علاقه خاصی به جهانگردی و مسافرت
به آسیای دور و نقاط ناشناخته جهان و هنر جهانی داشت. در اوایل خرداد ۷۱ عباس مهرپویا
در اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
این آواز را تمی توانی فراموش کنی آنگاه که واژه هایش با صدای گرم و گیرای
مهرپویا در گوشت به رقص درآید و تو را در خود فرو برد .صدای جاویدش همراه
با جادوی سیتار به خلوتگاهت نفوذ میکند و به شورشی در درونت می انجامد .
شکوه میکند از ناملایماتی ها و عدم درک یک دل عاشق
ترانه هاش همیشه بیاد ماندنی ست . قبیله ی لیلی . شمع بی نور . مرگ قو
. کویر خشک دل من . قلبم شکست . نمی ماند .و......... آسمان میگرید امشب .
ترانه ای که به نام " پایان گرفته " نیز برایمان آشناست . این ترانه به شکلی جاودان
همدم تنهاییمان خواهد ماند .
بخشهای قرمز رنگ برگرفته از متن ترانه آسمان میگرید و بخشهای آبی رنگ برگرفته از
متن سایر ترانه های مهرپویا میباشد.
جهت دانلود این ترانه از آدرس زیر استفاده کنید:
http://www.4shared.com/audio/9WCqC8I8/aseman_migeryad.html
امیرخیزی
ردیف : 1
خاطره و زندگی
بگویید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت
مهربان بود
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش جنب و جوشی بود
ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن...
این وصیتنامه کسی بود که سالها با صدایش به ما نوید آمدن کسی را میداد که :
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
فریدون فروغی
فروغی را همه میشناسیم . با صدایش زندگی کرده ایم و با بغضهایش
گریسته ایم احساسات خودمان را . تنهاییهایمان را ...
دیگه آسمان برام فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند شوقی ازهوس نداشت
فریدون فروغی متولد بهمن 1329 تهران ... در اواخر دهه چهل از
کاباره های تهران اوج گرفت با ترانه هایی که برای فیلمهای آدمک و
تنگنا خواند . آثاری بیاد ماندنی ازخود به جا گذاشت ... پروانه من ...
قوزک پا....
دیگه این قوزک پا یارای رفتن نداره ....
دو تا چشم سیاه داری ترانه ای است جاودان برای شنیدن ..
غم تنهایی اسیرت میکنه تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
سیری ناپذیر مینماید گوش دادن به صدای ماندگار فریدون فروغی ....
هر بار صدایش در گوشم میپیچد ...
آدمی چون آدمک ... مخلوقی سرگردان .....
اما در این لحظات گوش فرا میدهیم بر ترانه همیشه غایب . هرگاه که به
نیمه شعبان میرسیم این ترانه چون یاد آور یک خاطره برایم باز نمود پیدا
میکند . من عقیده دارم بر انتظار ...نمیدانم هم که این ترانه آیا بر آن مطابقتی
داشته باشد .... اما برای من همیشه تداعی کرده است انتظار خورشید را....
در سال 1354 ترانه « همیشه غایب » با شعری از شهیار، موسیقی
« ویلیام خنو» وتنظیم « واروژان» بزرگ برای اولین بار اجرا شد .
یک نفر میاد که من تشنه بوئیدنشم
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
مثل یک معجزه اسمش تو کتابها اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالی سفره مونو پر از شقایق میکنه
واسه موجهای سیاه دستهارو غایب میکنه
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من زخمامو مرهم میزاره
همیشه غایب من گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
اینه ها سیاه بشه کور بشه چشم ستاره
خشم این حنجره ی خسته همیشه غایبه
کلید صندوق در بسته همیشه غایبه
نعره ی اسب سفید قصه ی مادربزرگ
بهترین شعرای سربسته همیشه غایبه
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عشقانه گفتن بلده
برای دانلود از آدرس زیر استفاده کنید :
آسمون ابراتو بردار و برو ....
دیگه تنها منو بگذار و برو ...
خاطراتی ست با کورس سرهنگ زاده وترانه آسمونش :
کوروس سرهنگ زاده در سال ۱۳۱۶در پاریز سیرجان متولد شد.او کار خود را دراوایل
دهه 1340 شروع کرد، و با بازخوانی ترانه های زنده یاد داریوش رفیعی و همچنینادامه
سبک رفیعی ،معروف شد از ترانه های معروف وی می توان از...
به سوی تو...آسمون...شبگرد و... نام برد.
آسمون ... اخماتو واکن آبی شو ...
آسمون ... آفتابی .. آفتابی شو ...
دل ما یک آسمان پر ابر ...
دل ما خسته ی صدها درده ...
دل ما زخمی صدها خنجر ...
دل ما ...
....غرق به خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من
ترانه آسمون .. ترانه ای ست به غایت زیبا .. دلنشین و بر آمده از دل...
تک وتنها توی دنیای بزرگ
آسمون... بی همزبونه دل من
و این حکایت دل ماست ... حکایت غریب تنهایی دل ....حکایت نسل انسان ....حکایتی
که حکایت همه نسلهاست و همه انرا منحصر به خودشان میدانند !! اما این حکایت
جاودان موجودی به نام انسان است .
برای تمامی نسلها ....
آسمون مرده دیگه مهر و وفا ...
بزم ما پر شده از رنگ و ریا
نه محبت میشه پیدا .. نه صفا
آسمون قهر دیگه از ما خدا ...
هر گاه که به این ترانه گوش داده ام ..خود را سرشار از نیاز... دیده ام ...نیازی از
انسانیت ... و نیاز به چیزی که خود آنرا بی واسطه و بلا چشمداشتی به دیگران داده ام ..
نیاز به ساختن پیله ای که مرا زیباترم سازد ... به پروازم درآورد ...و به اوج ببرد ....
آسمون ... کاشکی که میشد بپرم
تو دل آبی تو لانه کنم...
کاشکی میشد مثال ابرای تو
زار زار گریه ی مستونه کنم ....
ببارم بی دریغ ..... بر کویر خانه دلم .... ببارم ....
داریوش این ترانه را باز خوانی کرده . در آلبوم انسان ... او نیز زیبا... او نیز گیرا ...
اینک باز خوانی او را بر جان بنوشیم .
ایکاروس عاشق خورشید شد، و بسوی او پر کشید و در خورشید بال سوزاند،
ایکاروس خود را فدای عشق و ماهیت هر دوشان کرد.
سرگذشت ایکاروس
ایکاروس، قهرمان تراژیک اسطورهای یونان ، پسر دایدالوس (ددالوس) ،
دل باخته ی خورشید میشود. او چنان شیفته ی خورشید شد که هر طلوع
با اولین اشعه ی تابان، نظاره گرتولد عشق خود می شد، و در هر غروب
به عشق طلوعی نو ، به انتظارمی نشست. ایکاروس که به همراه پدر
در زندان مینیوس ، به سر میبرد بالهایی از جنس موم و پر ساخت و به
کمک همان بالها ، از زندان مینیوس گریخت. دایدالوس به پسرش میگوید:
نه خیلی اوج بگیر و نه درسطح پایین پرواز کن. ولی ایکاروس عاشق
خورشید بود ، او ماهیت خویش را می جست و برای پیوستن به او ، به
دل خورشید زد.با وجود توصیهٔ پدر، ایکاروس هر لحظه به خورشید نزدیک
تر شد، بالهای مومی او تاب مقاومت در برابر نور حرارت خیز خورشید
را نداشتند ، ولی او همچنان بال کشید و پیش می رفت. اما آهسته آهسته بالهای
اوذوب می شد. دریا دهان ِ گسترده و کف آلودش را برای ربودن ایکاروس باز
کرده است. ایکاروس تنها به اندازه ی دراز کردن یک دست با خورشید
فاصله داشت.... ولی دست خورشید نتوانست بالهای موم و پر او را لمس
کند.....سقوط آغاز شده بود.... دریا او را از آسمان ربود و بلعید و بعد پیکر
بی جانش را در تلاطم امواج به رقص خورشید در آورد ،
تا سرانجام....صخره ای پناهش داد و صخره حرمت یافت از حضورعاشق ،
و از آن پس این دریا به نام او« ایکاریا » نامیده شد. اما بازهم .... جانی
دوباره ، از دم خورشید..... و آغازی دوباره برای بال کشیدن به سویش.... !!
منبع :http://eakaros.persianblog.ir/1386/10/
**********************
اما ایکاروس تنها به عنوان یک افسانه اساطیری نیست که شناخته میشود .
در فلسفه ....خورشید به عنوان سمبل نور و حقیقت و ایکاروس رهروی در
جستجوی حقیقت است ! و همین دستمایه نویسنگان و هنر مندان است در
بازداشته شدن های نور ! در ناکامیهای دستیابی به حقیقت ! آنگاه که نمیتوانی
به آن دست یازی ... چراکه بالهایی از موم داری ! نا مقاوم ... و نا برابر ...
در برابر با خورشید !
شعری از ژاک پری فر
Jaques Prévert
ژاک پری فر ، در سال 1900 درحومۀ شهر پاریس تولد شد. شعرهایش از طرز کلاسیک شعری
بیرون است.او با واژه ها بازی میکند، و روح وتاب دیگری به آنها میدهد. شعر هایش زیادتر با
ساده گی طنز آمیز، حساسیت روح خواننده را بر می انگیزانند. مجموعه های شعری زیادی از او
به نشر رسیده اند. شعر"باربارا " که در پایان میاید ، در نکوهش جنگ سروده شده است.
Barbara
به یاد آور باربارا
آن روز را که یکریز بر برست باران میریخت
و تو میرفتی
خندان شکوفان شادان
سراپا خیس
زیر باران
به یاد آور باربارا
یکریز بر شهر برست باران میریخت
و من در کوچه سیام
از کنارت گذشتم
تو خندیدی
من هم خندیدم
به یاد آور باربارا
توئی که نمیشناختمت
توئی که نمیشناختمی
به یاد آور باربارا
آن روز را هر چه بود به یاد آور
از یاد نبر مردی را که زیر سردری پناه میجست
و نامت را صدا میکرد
باربارا
و تو زیر باران به سویش دویدی
سراپا خیس شکوفان شادان
و در آغوشش خزیدی
همین را به یاد آور باربارا.
از من نرنج اگر تو صدایت میکنم
من هر کس را که دوست دارم تو صدا میکنم
حتی اگر فقط یک بار دیده باشم اش
من همه کسانی که همدیگر را دوست دارند تو صدا میکنم
حتی اگر نشناسمشان
به یاد آور باربارا
از یاد نبر
این باران هوشیار خوشبخت را
بر چهره خوشبخت تو
بر این شهر خوشبخت
این باران بر دریا
بر زرادخانه
بر کشتی کنار جزیره اوئهسان
آه باربارا
چه نکبتیست جنگ
و حالا چه بر سر تو آمده
زیر این بارانِ آهنْ آتشْ فولادْ خونْ
و آن که تو را در آغوش میفشرده
عاشقانه
آیا مرده مفقود شده یا هنوز زنده است
آه باربارا
یکریز بر برست باران میریزد
همچون گذشتهها
اما نه، دیگر چون گذشته نیست
همه چیز ویران شده
این باران ماتم وحشت و اندوه است
حتی رگبارِ توفانِ آهنْ فولادْ خونْ هم نیست
فقط ابرهایی هستند که
میغرند
مثل سگها
سگهایی که در سیلاب شهر برست گم میشوند
و میروند و در دوردست میپوسند
در دوردست دور، خیلی دورتر از برست
شهری که هیچ از آن به جا نماده است.
گوینده : احمدرضا احمدی
ترجمه شعر متن: مریم رئیسدانا
****
تفاوت اندک بین متن شعر و فایل صوتی ناشی از ترجمه های متفاوت انتخاب شده ازمنابع مختلف است.
قصه عشق .... قصه تغییر انسان است ...
ترانه ای برای همه نسلها ....... هر مکانی .... و هر زمان ...
Love Story
Where do I
begin to tell the story
Of how great a love can be
The sweet love story
that is older than the sea
The simple truth about the love she brings to
me
Where do I start
With her first hello
She gave a meaning to this
empty world of mine
There'll never be another love another time
She came
into my life and made the living fine
She fills my heart
She fills my
heart
with very special things
With angel songs, with wild
imaginings
She fills my soul with so much love
That any where I go
I'm
never lonely
With her around who could be lonely
I reach for her hand.
It's always there
How long does it last
Can love be measured by the
hours in a day
I have no answers now but this much I can say
I know I'll
need her until the stars all burn away
And she'll be there
How long
does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers
now but this much I can say
I know I'll need her until the stars all burn
away
And she'll be there
قصه عشق
از کجای قصه شروع
کنم
از اینکه عشقی می تواند چقدر وسیع باشد
داستانی شیرین از عشق که عمرش از
دریا ها نیز بیشتراست.
حقیقتی ساده در باره ی عشقی که او
به من هدیه داد
از کجا شروع کنم؟
با اولین سلامش
معنای جدیدی به جهان پوچ
من داد
دیگر هیچ وقت چنان عشقی وجود نخواهد داشت
او به زندگی من پا گذاشت و
آنرا شیرین کرد.
او قلب مرا پر کرد
او قلب مرا توسط
چیزهای مخصوصی پر کرد
با آواز فرشته ها ، با تصوراتی حاصل از اشتیاق و علاقه ی
زیاد
او روح مرا با انبوهی از عشق پر کرد
و برای همین هر کجا که بروم تنها
نخواهم ماند
با وجود همراهی او چه کسی تنها خواهد ماند؟
و هر وقت در جستجوی
دستان او باشم او در کنار من است
چه مدت ممکن است از این عشق گذشته باشد؟
آیا
میتوان عشق را توسط ساعات روز اندازه گرفت؟
من هم اکنون هیچ جوابی ندارم اما
همین قدر میتوانم بگویم که…
میدانم تا زمانیکه ستاره ها
میدرخشند به او احتیاج خواهم داشت
و او آنجاست.
چه مدت
ممکن است از این عشق گذشته باشد؟
آیا میتوان عشق را توسط ساعات روز اندازه
گرفت؟
من هم اکنون هیچ جوابی ندارم اما همین قدر میتوانم بگویم که…
میدانم به او احتیاج دارم تا زمانیکه ستاره ها میدرخشند
و او آنجاست.
شعر کوچه فریدون مشیری
شخصا بسیار دوست میدارم تا متن شعر نیز باشداینجا...اما...
باغ صد خاطره خندید.....!!!!
کوچه یک قصه عشق است ...
کوچه صدخاطره ناب .....
کوچه یک گل که به یاد تو درخشید......
کوچه یک راز جهان ریخته بر چشم ......
کوچه چون یک شب آرام
کوچه چون یک شاخه .. دست برآورده به مهتاب
آری آری ... کوچه یک شعر تمنا ...
کوچه یک عشق عمیق است ... به مهتاب ..
به خورشید نگاهت ...
کوچه یک خلوت دلخواسته ناب...
کوچه ....
کوچه یک شعر دل انگیز ... چو آواز شباهنگ
کوچه عشق است.... آری کوچه عشق است ....
و حذر از آن ... نتوانستن انسان ....
ندانستن انسان ...
شعر کوچه را با همه خاطرات آن و خاطراتی از خودمان که بر آن می بندیم
دوست داریم . شعر کوچه ... یک شاهکار است . اما دریغا که آن را تنها بر
یک عشقی ناپایدار از دوستیهایمان خلاصه کنیم .
عشق را مفهومی فراتر نهیم بر احساساتمان . بر ارتباطاطمان با یکدیگر.
**********
و اینک یک اجرای جدید و زیبا و ارزشمنداز شعر کوچه که فرصت شنیدنش را
از خود دریغ مداریم .
قسمتهای قرمز رنگ متن از خود شعر کوچه بر گرفته شده است .
منبع فایل صوتی :http://1asheghane.com/
....
قطره قطره آب می شود.
چگونه سایه سیاه سرگشم
اسیر دست آفتاب ...
....................................
نگاه کن
تمام آسمان من پر از شهاب میشود .
نگاه کن
................
من از ترانه سوختم .
....
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
.....
مرا دگر رها نکن
مرا ز خود جدا
نکن .
........
زندگیمان میگذرد ....
لحظه هایمان جاریست ...
و ما ...
هنوز ...
می گرییم احساساتمان را ...
و ... چشم فرو می بندیم بر آن چه از دست می دهیم !
***
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیهای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بیآنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسهاش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه سالهای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکمتر کشید و کودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلونزن بود، به همراه مادر براه افتاد، این صحنه توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ۴۵ دقیقهای که ویلونزن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.
بیست نفر انعام دادند بیآنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلونزن شد.
وقتیکه ویلونزن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد، نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمیدانست که این ویلونزن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازندهی یکی از پیچیدهترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از سالنهای شهر بوستون، برنامهای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیشفروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است، نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتنپست ترتیب داده شده بود و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویتهای مردم بود.
نتیجه : آیا ما در شرایط معمولی وساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظهای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟ آیا نبوغ و شگردها را در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد :
اگر ما لحظهای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم ، چه چیزهای دیگری را داریم از دست میدهیم؟
ترانه بسیار زیبای mustafa ceceli و elvan gunaydin
Omzumda basın eksik
روی شونم سر تو رو کم دارم
Yatağında kokun
توی رختخوابم عطرت رو
Tenimde tenin eksik gelde bir dokun
در وجودم ، وجودت رو کم دارم ، بیا و لمسم کن
Gecelerden uykum eksik..
شب ها خواب ندارم
Yüzde tebessüm
تو صورتم تبسم ( ندارم )
Elimde elin eksik,
تو دستم دست تو رو کم دارم
Yaşlı hep gözüm,
چشمام همیشه خیس اشکه
Ne olur dön geri sevindirme elleri
چی میشه برگردی ؟ اون کسایی که پشتمون حرف می زنن رو خوشحال نکن
Bozdur mühürlü kara büyüleri
این طلسم سیاه و تاریک و مهر شده رو بشکن
Sensiz olmaz sensizlik anlatılmaz
بدون تو نمیشه ، بدون تو بودن به توصیف در نمیاد
Hep eksik diyorum o bile az....
همیشه میگم کمبود دارم ، اما اونم کمه...
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم
از دیگران شکوه آواز می کنم
فریاد می کشم که ترکم گفتند!
چرا از خود نمی پرسم:
کسی را دارم
که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را با او قسمت کنم؟
آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود
مارگوت بیگل