ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
لطفا برای شنیدن صدای شعر کلیک کرده و
صدای اسپیکر خود را کمی زیاد کنید !
1392/6/14
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 9
آنگاه که خاموش شدم .
صدای ریزشِ من
مهیبِ ریزشِ جنگل بود ....
آنگاه که می افتادم .
و آوارِ من
شعاعِ نوری
که جهان را در بر می گرفت !
تا کرمها...
از لانه سر بر آورند
و قناری بربامِ خانه ی کرکس
بخواند آوازِبودن را !
وچون که برخاستم ....
صدای پروازم ،
صدای بالِ شاپرکی بود
که سپیده را نقاشی میکرد...
بر افق !
و رنگِ نگاهِ من سواری می داد ....
خورشید را بر لبخندِ رنگین کمان!
آذرخش در پشت کوهها به خون نشست
و از سیاهی فرار کرد مهتاب ....
آنگاه که خاموش شدم .
و آتشِ قلبِ تو ....
هنوز می تپید در جنگلِ سیاه !*
وسرشکِ تو
هنوز انعکاسِ توانِ من بود !
و چون روشن شدم...
کِرمَکِ شب تاب
در دل آفتاب سینه سپر داد که :
- من تاریکی را شکسته ام ! -
ومن....
ابدیت را برهسته ی زمین ترانه خواندم
و ستارگان را ....
ماه را و خورشید را
بر انحنای جاده رسم کرده ...
گام بر وصال تو نهادم !
با توشه ای از عشق
در کوله بارِ خویش !
==========================
* دانکو با صدایی رسا فریاد بر آورد:
برای انسانها چه کاری از من ساخته است ؟؟!!
و ناگهان با ناخنها سینه اش را درید ، قلبش را بیرون کشید و بالای سرش
به اهتزاز درآورد !
( سرگذشت دانکو – کتاب قلب فروزان دانکو نوشته ی ماکسیم گورکی)