ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1390/11/1
امیرخیزی
دلنوشته ها : 20
حاصل
چشم گفت : نه !
پس اجازه نیافت دورتر ببیند !
دست گفت : نه !
اجازه نیافت بالاتر بگیرد !
زبان گفت : نه !
و اجازه نیافت رساتر بگوید !
تنها قلب بود ....
که مجالِ هیچ نداشت !
چرا که یافته بود اینک...
صدها درد در اعماق ....
و خنجری در میانِ خود !
اما هرگز....
هزار آرزویش نمرد ...
وامیدش ...
تپیدن را فراموش نکرد !
او ....
بر چشم ، نور تاباند ....
و بر دست ....
دستی دیگر سپرد !
و آنگاه که خون خود را بر رگِ ساعت داد ،
وِرد ....
بر زبان نشاند !
و شعرِ پرواز را بر من گشود !