موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

قلمِ باکِرِه ام !


 

 

 

لطفا برای شنیدن صدا کلیک کنید !


و صدای اسپیکر را نیز کمی زیاد کنید !


 




1392/2/31


امیرخیزی


دفتر : شخم بر ذهن سوخته


ردیف : 3


قلمِ باکِرِه ام

 

 


 

قلمِ باکِرِه ام را بنگر !


جاری  ، چون  باران ، درچشم شاعرِ درد  .


گرم ، همچون  آه در سینه ی  من .


تیز ، مانند نگاهم ، براعماقِ   رنج  


نوش ، مانند  لبانِ شهدم دربوسه


مُفت ، چون یک برگِ پاییزی !


و فقیر ...


مانند جیبی که ،


مادر


پاک


به رختِ من دوخت  !



 

قلمِ باکِرِه ام را بنگر !


زخمی ، چون خنجر کز رگِ  من خونین است !


لبریز ، چون گریه بر سر خاکِ  پدری !


رنجور ، چون پشتم بر تختِ رنگین از خونِ خودم !


خاموش ،  مانند دیده ی من بر سرِ دار !


سرکش ، همچون گیسوی خیال ، در پس دیوارِ بلند زندان !



 

 قلمِ باکِرِه ی من را دردست بگیر !


واژه را باز رهان  از زنجیر ....


و به خطی خوانا


بر سپیدِ ذهنِ یک کودک


نقشی از رویا ...


از زیبایی


شعری از پنجره هایی که به خورشید


طلوع


یاد دهند ،


شعری از زمزمه ی رویشِ  عشق


و نمایی از شوق


از پرواز


که به دستِ فرزندِ انسان قاب شود


- تا به دیوارِ افق آویزیم -


نقشی از امید و از شادی


باز بکش !

 



قلمِ باکِرِه ی من را  در دست بگیر !


شعری از من بسرای !



 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد