ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1391/10/20
امیرخیزی
دفتر : اشکی از رگ
ردیف : 14
حال او ، حال من !
از کسی نمی پرسم
حالت چگونه است ؟!
پلکهایم
دلتنگیهایش را درو میکند
و سرِ آستینهایم
خیسِ اشکِ عصیان های ناکامِ اوست !
از کسی نمی پرسم
کوله بارت چیست ؟!
گرسنگیم
هوسهایش را فرو می بلعد
و چینه دانم
رنگین کمانی از جنسِ غمهای اوست !
از کسی نمی پرسم
نامت چیست ؟!
نگاهم
سرگشتگیش را رسم میکند
و شناسنامه ام
خط کشیِ معوجِ خِلطِ دردهای اوست !
از کسی نمیپرسم
برای چه میخندی ؟!
حسرتهایم
ناگزیرش را رنگ می کند
وصورتکهایم
همه آغوش گشاده بر چینشِ احساسات اوست !
از احوال کسی هیچ نمی پرسم...
و تو نیزهیچ مپرس !
......
آه های داغ رنگِ من
تمامیتِ زندگی او را
نقشی از "ها " میکند
بر شیشه ی سردِ خستگی زمین!
و من
در رختخوابِ پَر ِرنجهای او
نرم نرم میمیرم !
وآنگاه ...
تو در لباسِ ناهشیاری من
ادامه خواهی داد ...
در زندگی ،
قطره ، قطره .....
مردن را !