موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

هلوئیز و آبلار ، عجیبترین عشق در طول تاریخ



هلوئیز و آبلار .....

این عجیبترین عشق در طول تاریخ بشر است . یک عشق واقعی و نه افسانه !

یک عشق غریب متقابل که طی آن، تنها یک زن بود که عشق خود را

درتاریخ جاودانه  کرد ! زنی به نام هلوئیز!

 این حکایت را سعی کرده ام به تفصیل بنویسم . پس چنانکه علاقه مندید ، سعی کنید حتما  طولانی بودن

آن راتحمل نموده و مطمئن باشید که پشیمان نخواهید بود از خواندن آن !

آری ....تا انتها بخوانید تا به داستان عشقی شگرف در تاریخ بشر برسیم !

عشقنامه ی هلوئیز و آبلار


سرگذشت هلوئیز و آبلار داستان عشق و عاشقی شگرف و والایی است که واقعیت و حقیقت دارد و روز و روزگاری که عشق را به جد می گرفتند رخ داده است.در سرگذشت اسطوره ای این جفت نامدار،آندو برابر نیستند  و در واقع هلوئیز است که بیش از آبلار سیمایی افسانه ای یافته است.
پیر آبلار پسر برانژه که مردی ادب دوست بود در سال 1079 در شهر نانت فرانسه زاده شد.وی بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در 20 سالگی برای ادامه ی تحصیل رهسپار پاریس شد که در آن زمان شهر کوچکی بود.آبلار در آنجا به آموختن علوم و دانش های مختلف مشغول شد و چندی بعد سرآمد همه ی دانشجویان و حتی استادانش شد.او مهارت شگرفی در مباحث فلسفی داشت.چندی بعد آبلار در پی اختلاف با استادانش  به تاسیس مدرسه و تعلیم اقدام کرد ............


لطفا ادامه مطلب را بزنید .

 


هلوئیز و آبلار .....

این عجیبترین عشق در طول تاریخ بشر است . یک عشق واقعی و نه افسانه !

یک عشق غریب متقابل که طی آن، تنها یک زن بود که عشق خود را

درتاریخ جاودانه  کرد ! زنی به نام هلوئیز!

 این حکایت را سعی کرده ام به تفصیل بنویسم . پس چنانکه علاقه مندید ، سعی کنید حتما  طولانی بودن

آن راتحمل نموده و مطمئن باشید که پشیمان نخواهید بود از خواندن آن !

آری ....تا انتها بخوانید تا به داستان عشقی شگرف در تاریخ بشر برسیم !

عشقنامه ی هلوئیز و آبلار


سرگذشت هلوئیز و آبلار داستان عشق و عاشقی شگرف و والایی است که واقعیت و حقیقت دارد و روز و روزگاری که عشق را به جد می گرفتند رخ داده است.در سرگذشت اسطوره ای این جفت نامدار،آندو برابر نیستند  و در واقع هلوئیز است که بیش از آبلار سیمایی افسانه ای یافته است.
پیر آبلار پسر برانژه که مردی ادب دوست بود در سال 1079 در شهر نانت فرانسه زاده شد.وی بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در 20 سالگی برای ادامه ی تحصیل رهسپار پاریس شد که در آن زمان شهر کوچکی بود.آبلار در آنجا به آموختن علوم و دانش های مختلف مشغول شد و چندی بعد سرآمد همه ی دانشجویان و حتی استادانش شد.او مهارت شگرفی در مباحث فلسفی داشت.چندی بعد آبلار در پی اختلاف با استادانش  به تاسیس مدرسه و تعلیم اقدام کرد و در چند شهر مدارس خود را تاسیس کرد.اما به سبب کار زیاد وخستگی ناگهان افسرده شد و برای استراحت و فرار از کار به خانه ی پدریش بازگشت.
او در شهر خود تدریس را شروع کرد و همچنان استادان خود را نقض می کرد و بدانها تهمت می بست.تا سر انجام توانست کرسی تدریس استاد را در پاریس به دست بیاورد.
آبلار در زندگی نامه اش که از زبان خود اوست با غرور و تکبر و فخر فروشی سخن می گوید و ما بارها در طول حیات این فیلسوف پر آوازه به این خصلت ناپسند او که در آخر هم موجب سرنگونیش شد برمی خوریم.


پیر به تحصیل علوم قدسی یعنی الهیات پرداخت زیرا رقیبش گیوم که یکی از استادانش بود در تدریس آن علم شهرت داشت.و آبلار نمی خواست از او عقب بماند.وی به پاریس رفت و در مدارس نتردام به تدریس دیالکتیک و الهیات پرداخت و نزد دانشجویان بسیار شهرت یافت.حتی شاه فرانسه پسرش لویی هفتم را به مدرسه ی نتردام فرستاد.آبلار با تدریس و گرفتن حق الزحمه بسیار ثروتمند شد و زندگی مرفهی به دست آورد.
در آن سالها دختر جوانی به نام هلوئیز در پاریس می زیست که درس خوانده و بسیار دانا بود و بر چند زبان مسلط بود و در عین حال از زیبایی خاصی بهره مند بود.آوازه ی هلوئیز در همه جا پیچیده بود و پیر هم بعد ها هنگامی که خود از مشایخ کلیسا شد او را ستود و او را تحسین کرد.هلوئیز با موفقیت تحصیلات مقدماتی را گذراند و همان درس هایی را خواند که آبلار نیز آموخته بود.
هلوئیز برای ادامه ی تحصیل نزد دایی اش رفت و در خانه اش واقع در دیر نتردام اقامت گزید.فولبر-دایی هلوئیز-همه ی امکانات تحصیل را برای وی فراهم کرد و در این راه هیچ مضایقه نکرد.آبلار هلوئیز را بار ها در رفت و آمد هایش و در مراسم مختلف دیده بود.بی گمان حضور دختری جوان و خوش سیما در صومعه ی نتردام پاریس برای تحصیل در جمع دانشجویان پسر امری عادی نبود و این امر نادر به انگشت نما شدن هلوئیز در نتردام کمک کرد.که بعد ها آبلار در وصف او گفت:
"همه چیز برای آنکه عشق برانگیزد داشت."
هلوئیز آنقدر که می بایست زیبا بود و به سبب فرهیختگی بسیار زنی استثنایی به شمار می رفت.علم به معارف ادبی که نزد هم جنسانش سخت نادر است به هلوئیز جاذبه ای مقاومت ناپذیر می بخشید و به همین سبب آوازه ی شهرتش در سراسر فرانسه پیچیده بود.
"من او را اینچنین آراسته به همه ی پیرایه هایی می دیدم که عشاق را به خود می کشند."
گفتنی است که بررسی استخوان های هلوئیز زیبایی جسمانی اش را ثابت کرده است.تردیدی نیست که هلوئیز مظهر آرمان زیبایی زنانه در عصر خود بوده است.
در حقیقت آبلارِ فیلسوف که روزگاری دراز فقط به کار درس و بحث سرگرم بود ناگهان بیداری هوس های نفس را حس کرد،چنانکه در همان نامه به دوست،اقرار می آورد که یکباره دید "آتش عشق و شهوت در نهادش زبانه می کشد."
"من که همواره در کمال عفت زیسته بودم و از آمیزش با زنان پرهیز داشتم ناگهان عنان نفس را از دست دادم و میل شهوت رانی و کام جویی در من بیدار شد و هرچه در طریق فلسفه و الهیات پیش می رفتم به سبب این ناپاکی در زندگی از راه فلسفه و قدیسیدن دور می شدم و در آتش تب غریزه و هرزگی می سوختم."
آبلار درباره ی هلوئیز می گوید:
"آراسته به همه ی دلفریبی ها"
آبلار به هلوئیز می گفت:
"اگر از هم دورباشیم می توانیم با مکاتبه به هم نزدیک شویم."
و این بی گمان مزیتی بزرگ برای روشنفکری چون آبلار به شمار می رفت!
در این هنگام بخت یار شد و و آبلار از طریق دوستانی با دایی هلوئیز آشنایی یافت و دوستان به فولبر قبولاندند که در ازای وجهی آبلار را در خانه اش که همجوار مدرسه ی آبلار بود پذیرا شود.فولبر،  پول دوست و غیرتمند در رابطه با آموزش هلوئیز بود و آبلار هر دوی خواسته های او را اجابت کرد!
آبلار می گوید:
"فولبر مرا سرپرست هلوئیز کرد و خواست که در همه ی اوقات فراغتم چه در روز و چه در شب به تربیت و تعلیمش بپردازم و وقتی می بینم که در اشتباه است از تنبیهش نهراسم."
آبلار نیز آرزویی جز این نداشت که با هلوئیز خلوت کند تا بتواند به سادگی و آسانی دل دختر جوان را به دست بیاورد و فروگیردش.بی گمان هلوئیز زود دل از دست داد و پای مقاومتش نماند و در دام عشق آبلار افتاد و این هیچ شگفت نیست.چون هلوئیز 17-18 سال بیش نداشت و آبلار بلند آوازه و خوش سیما بود و آن دو در یک خانه کنار هم می زیستند و هلوئیز شاگرد آبلار بود، که ارسطوی زمانه لقب داشت!بنابراین طبیعی است که هلوئیز بر آبلار شیفته شده باشد .این عشق که در نخستین دیدار می شکفد عشقی توفنده و بنیان کن است که تا واپسین دم حیات هلوئیز همچنان فروزان می ماند.
اما ....احساسات و عواطف آندو همانند و برابر نیست!
یکی نیرنگ باز و پر مکر است و دیگری ساده و پاکدل و لبریز از صفا و صداقت و اخلاص.
هلوئیز تا پایان عمر عاشق بی قرار می ماند وعشقش ایثارگرانه است و سرشار از فداکاری و جان نثاری.اما آبلار در کار عشق و عاشقی راهی دراز و پر پیچ و خم می پیماید و در  این سیر و سلوک است که عشقش تکامل می یابد و از فریبکاری و دلبری به سرسپردگی و دلدادگی بدل می شود .
آبلار در زندگی نامه اش می نویسد که هردو غرق در عیش و عشرت بودیم و با دل و جان در هم می آویختیم و به بهانه ی درس نرد عشق می باختیم و حتی او گاه  برای اغفال و رفع بدگمانی هلوئیز را میزد تا دیگران چنین بپندارند که استاد بر شاگردش سخت می گیرد.
"این ضربات برای ما شیرین تر از هر مرحم آرامبخشی بود."
این عشق سوزان  در مکاتبات آن دو و در ترانه های عاشقانه ی زیبایی که آبلار برای هلوئیز سروده و آهنگشان را نیز خود ساخته و این غزلیات آهنگدار نام آن ها را در سراسر اروپا در دهان ها انداخته است،به خوبی انعکاس یافته است.این ترانه های عاشقانه که بسیار مشهور شد و نام هلوئیز را بلند آوازه کرد حس حسادت زنان را در حق وی برانگیخت.متاسفانه این ترانه ها امروزه از دست رفته اند .به استثنای چند ترانه ی شکوه آمیز آبلار در شرح درد فراق و هجران و مدیحه های مذهبی و عبادیش.

آبلار خود از بی رونقی مجالس درس و بحث خوشنود نبود.اما عشق مجال نمی داد  که به کار مدرسه بپردازد.شاگردان نیز متوجه تغییر حال و روز استاد شده بودند و می دانستند علت چیست و افسوس می خوردند.

در واقع آبلار با شناخت هلوئیز و تجربه ی عشق دریافته بود که چیزی نیرومند تر ازمنطق و عقل هست که دین وایمان را به باد فنا می دهد و بر فنون و فضایل می چربد.
سر انجام سخن چینان خبر دو عاشق را به گوش فولبر رساندند.
او به خاطر اعتمادی که هم به آبلار و هم به هلوئیز داشت در ابتدا باور نکرد.تا آنکه عشاق پس از چند ما ه عیش و عشرت رسوا شدند بدینگونه که فولبر هلوئیز و ابلار را در حال بوسیدن غافلگیر کرد و ....ناگفتته پیداست که بر او چه گذشت.فولبر آبلار را از خانه بیرون راند و آبلار که برای اولین بار بود که در این دوران درد جدایی و فراق را می چشید...درد عشقی کشید که مپرس.به بیان خود او:
"با جدایی تن ها قلب هایمان به هم نزدیکتر شد و عشقمان به سبب ناکامی افزون تر گردید."
حقیقت این است که آبلار برای عیاشی به خانه ی فولبر رفت.ولی عاشق دلخسته از آنجا بیرون آمد.
در این هنگام که این دو عاشق به رسوایی رسیده اند و  دیگر همه می دانند که چه پیش آمده است،هلوئیز در می یابد که آبستن شده است و بارداری اش را با شوق و شادمانی به گوش آبلار می رساند و از او می پرسد که چه باید کرد؟
به بهانه ی رهانیدن هلوئیز از جور و برای پنهان داشتن آبستنی او،آبلار با استفاده از غیبت موقت فولبر شبی دزدانه پیش هلوئیز رفت و او را در جامه ی زنان راهبه برای آنکه ناشناس سفر کند به "برتانی" نزد خواهر خویش فرستاد و هلوئیز آنجا ماند تا زمان وضع حمل فرارسید و هلوئیز پسری زایید و بر او نام شگفت "پیر اسطرلاب” نهادند.
در این میان فولبر که از فرار هلوئیز سخت رنجیده بود و به خشم آمده بود در اندیشه ی انتقام جویی بود.سر انجام آبلار پس از تولد فرزند بر آن می شود که نزد فولبر رفته و عذر تقصیر های گذشته بخواهد و قول دهد که همه ی بی حرمتی ها و خیانت های پیشین را جبران خواهد کرد.و پیش او رفت و با همه ی غروری که در او بود با مشاهده ی درد و رنج پیرمرد در هم شکست. آبلار سر انجام با زبانی چرب و آرام فولبر را رام خود کرد و پذیرفت که با هلوئیز ازدواج کند،به شرطی که ازدواجشان پنهان ماند تا چنانکه خود می گفته است:
"به شهرتم زیان نرسد."
آنگاه آبلار نزد معشوقه اش رفت تا او را بیاورد و با او ازدواج کند.و گفتنی است که هر دو کودک را در برتانی  رها کردند و به پاریس آمدند و در واقع هلوئیز میان کودک و آبلار،آبلار را برگزید.
اما چیزی که آبلار هرگز تصورش را هم نمی توانست بکند رد شدن پیشنهاد ازدواجش توسط هلوئیز بود.شخصیت هلوئیز در این لحظه بی نقاب می گردد!
تا کنون دو مرد پیش خود برایش تصمیم گرفته اند و سرنوشتش را تعیین کرده اند و بی گمان هر دو می پنداشتند که تصمیمشان همواره مورد تایید هلوئیز خواهد بود.مگر تا آن زمان هلوئیز همیشه به میل آبلار عمل نکرده بود؟با او آرمیده بود و از خانه ی دایی خود گریخته بود و در خانه ی پدری آبلار پناه گرفته بود......
اما اینک هلوئیز در گرمای این عشق سوزان پخته شده بود.او می خواهد بر سرنوشتی که دیگران برایش رقم زده اند غلبه کند و می گوید که ازدواج نمی خواهد.چه علنی و چه پنهانی.برای بازداشتن از ازدواج دو دلیل می آورد.
"یکی خطری که پس از ازدواج از جانب فولبر تهدیدم می کرد و من آن را به جان می خریدم و دیگری بی آبرویی ای که به زودی به سبب زناشویی نصیبم میشد.سوگند می خورد که هیچ سازش و توافقی دایی اش را آرام نخواهد کرد و من بعد  ها دانستم که راست می گوید"
هلوئیز به آبلار می گوید:
"آیا تو که روشنفکر و کشیشی می خواهی شهوات شرم آور را از مقام و منصب مقدست برتر بدانی؟"
عالِم از زناشویی منع نشده است اما ازدواجش باید پاک باشد.هلوئیز می خواهد با برهان ناسازگاری معنوی ازدواج باتفکر و اشتغال به فلسفه و تدریس و تالیف هلوئیز  را از ازدواج باز دارد.در این هنگام آبلار 40 ساله بود و هلوئیز تقریبا 18 سال داشت.
اما سرانجام هلوئیز ازدواج را پذیرفت و آن ها به عقد هم در آمدند هر یک پنهانی به سویی رفت و آندو دیگر هم را ندیدند مگر در لحظاتی نادر و کوتاه تا ازدواج حتی الامکان پوشیده ماند.فولبر علی رغم قراری که گذاشته شده بود خبر ازدواج را فاش کرد.اما هلوئیز که به قولش پایبند بود ازدواج با آبلار را منکر می شد و این باعث خشم فولبر و آزار رساندن وی به هلوئیز می شد.هلوئیز اول برای حفظ آبروی خود و بعد برای مصون داشتن هلوئیز از آزارهای فولبر او را به صومعه منتقل کرد.همان صومعه ای که هلوئیز در کودکی در آنجا درس خوانده بود.از او خواست که همانند زنان راهبه رفتار کند ولی راهبه نشود.
فولبر و دوستانش با شنیدن این خبر در صداقت آبلار شک کردند و فکر کردند که آبلار این چنین می خواسته هلوئیز را از سر راه خود بردارد.این است که به فکر انتقام افتادند .آبلار ظاهرا برای پنهان داشتن ازدواجش ولی در واقع به نیت اثبات نادرست بودن این خبر هلوئیز را وادار کرد که جامه ی زنان راهبه را به تن کند و تنها او بود که از این فداکاری و رضامندی هلوئیز از سر ناچاری سود می برد.
عشق و دلدادگی آبلار به راستی شگفت بود.چون آنچنانکه می نویسد گاه پنهانی به ملاقات هلوئیز در صومعه می رفت و در گوشه ای  دور از چشم دیگران با وی در می آمیخت.پس جامه ای که هلوئیز به تن کرده بود جامه ی راهبگان نبود و مانع آرمیدن آبلار با وی نمی شد.بلکه فقط آزادی در زندگی را از هلوئیز سلب می کرد.فیلسوف تنها در بند نام و شهرت خود بود!
اما ناگهان فاجعه روی داد.بدینگونه که خویشان و دوستان فولبر لبریز از نفرت و خشم با قرار قبلی،شبی که آبلار در خانه اش در اتاقی دور افتاده آرمیده بود،با همدستی خدمتکار خائنی که با رشوه یاری اش را خریدند،بر سر آبلارِ خفته می ریزند و اخته اش می کنند.یعنی اندامی را که با آن گناه کرده بود از او می گیرند و می گریزند.مردانگی اش را می گیرند.
این چنین آبلار که بیش از هر چیز در بند نام و شهرت خود بود ناگهان به فجیع ترین نحو رسوا شد.صبح همسایه ها و همه ی مردم شهر در اطراف خانه ی آبلار گرد آمدند.چون خبر نه تنها به سرعت در شهر پیچیده بود بلکه به زودی در اقطار جهان متمدن آن روز در شهر های عمده ی سراسر غرب همه دانستند که آبلار را به ننگین ترین شیوه مجازات کرده اند.آبلار که میخواست از راه دانایی و فلسفه و حکمت و هوش و خرد شهره ی آفاق شود،یک شبه به سبب مُثله شدن دردناکش به شهرت عالمگیر رسید.
همه ی آنان که این خبر شگفت انگیز راشنیدند،تحسینشان در حق آبلار با ترحم و دلسوزی در آمیخت.
آبلارِِ خواجه ....خبری مضحک و دردآور بود!
آبلار خود می نویسد که جریحه دار شدن غرورش بیش از درد جسمانی رنجش می داد.آبلار می پذیرد که مکافاتش عادلانه بوده است و به اراده و مشیت حق که می خواسته مجازاتش کند گردن می نهد.و گفتنی است که در سراسر عمر همین اعتقاد را داشت و بارها اقرار کرد که اندام گناهکار عقوبت شد و با درد،جزای لذت های خائنانه و نامشروعش را دید.آبلار با این رضامندی به داده ی حق عاقبت تسلی یافت!

آنچه پس از این حادثه ی دردناک بر آبلار تا پایان عمر سوزناکش گذشت،همچنان غم انگیز و آکنده از رنج و تلخکامی و سرگردانی و پریشانی است.در زندگی نامه اش می گوید پس از این سانحه ی ناگوار
"ما هر دو هم زمان به کسوت روحانیون تارک دنیا در آمدیم.من در دیر سن دنی و او در صومعه ی سابق.و من از فیلسوف دنیوی بودن دست شستم تا فیلسوف الهی شوم."
اما حقیقت جز این است.در واقع آبلار قبل از اینکه به دنیا پشت کند به هلوئیز دستور داد که در صومعه از زندگانی دنیوی کناره گیرد.و بنابراین هلوئیز برای امتثال امر معشوق با غم و اندوه به راهبگی تن درداد.و این سخن آبلار کاملا درست نیست که:
"هلوئیز قبلا به دستور من با رضامندی و تسلیم کامل،جامه ی راهبگان پوشیده ،سوگند خورده بود که از دنیا روی برتابد."
پس آبلار بود که چنین عاقبتی برای هلوئیز رقم زد و دیر نشینش کرد و هلوئیز نیز که عاشقی خودنثار بود آن سرنوشت را به ناچار پذیرفت.هلوئیز در آن زمان که جامه ی زنان تارک دنیا را پوشید و سوگند خورد که خود را وقف کلیسا کند 20 سال داشت و بنابراین در عنفوان جوانی و شادابی و نه به خواست خویش،بلکه به اراده ی آبلار از جهان کناره جست.
آبلار به تنهایی برای خود و هلوئیز تصمیم گرفت و هیچ نیندیشید که ممکن است هلوئیز نخواهد عمری در حصار دیر به سر برد و از خوشی های زندگی دست بشوید و این نکته ای است که هلوئیز بعد ها آن را با تلخی یادآور می شود و در نامه ای به او می نویسد:
"پیوستنمان به جرگه ی اهل دیانت که شما به تنهایی چنین اراده کرده اید."
اتین ژیلسون :
"آبلار در مرتبه ی عشق انسانی فروتر از هلوئیز است و همواره همینگونه فروتر خواهد ماند و در مرتبه ی دیگری است که برتر از هلوئیز است."
سرگذشت هلوئیز و آبلار حتما معنایی کنایی داشته است که نسل به نسل گشته و هر نسل نیز آن را به مقتضای حال و روزش رنگ آمیزی کرده است.این معنا که از نام های تفکیک ناپذیر آن دو به ذهن هر نسل متبادر می شده و هنوز هم می شود،تنها مبین رابطه ی شخص با شخص در هر زوج نیست.بلکه مهمتر از آن مرتبه،به مثابه ی آینه ای است که رابطه ی جدل آمیز خرد با ایمان و عقل با عشق چون تصویری در آن نقش می بندد.

اما در مورد وضعیت شخص آبلار موضوع جای بحث دارد !

عده ای عقیده دارند که دشمنی خانواده هلوئیز به آبلار فتنه اولیاء کلیسا نسبت به اوست. آبلار روح جهانی افلاطون را با روح القدس مقایسه نموده و تناقض گوئی های کتاب مقدس را درباره موضوعات مختلف آشکار کرد و در نتیجه مورد تکفیر کلیسا قرار گرفت و کتاب هایش طعمه آتش گردید. با این عمل هم اکتفا نکردند و از او خواستند که گفته هایش را تکذیب کند.پایان عمر آبلار در سرگردانی و بدبختی طی شد و دو سال آخر عمر خود را در خانقاه گذراند.
آبلارد، از منتقدان نظریه‌ی واقعی دانستن امور کلی بود و ضمن دفاع از اصالت مفهوم (مفهوم گرایی)، کلیات را فقط حائز وجود ذهنی می‌دانست. او بر اهمیت عقل در اعتقاد دینی تأکید کرد و با کاربرد ماهرانه‌ی منطق و جدل در آموزه‌هایی مانند تثلیث و کفاره، روحی تازه به مباحث الهیات دمید، هرچند مخالفت‌هایی نیز برانگیخت.

شاید بگوییم که یکی از بزرگ‌ترین مشکلات آبلارد، میل وافر او به تأکید بیش از اندازه‌اش بر دیدگاه های خاص بود؛ در نتیجه دشمنانش نیز پیوسته متعرضش می‌شدند؛ با وجود این، باید اذعان کرد که پیرو اندیشه های آبلارد، جنبه های خاصی از الاهیات مسیحی، بیش از گذشته در معرض توجه قرار گرفتند. آرای بدیع او، درباره‌ی «تثلیث»، «کفاره» و «رابطه‌ی میان اعمال و نیات» با عقاید رایج در الاهیات مسیحی، متفاوت بود و به همین دلیل، آرای او از سوی شورای سوآسان، محکوم شد.
آبلار به شاگردان خود تعلیم می داد که به عقل اتکا ورزند نه بر عقاید کلیسایی و به چیزهایی که با مندرجات کتاب مقدس تناقض داشت، اشاره می کرد. وی عقیده ارتدوکس ها را درباره تثلیث نادرست می شمرد و نظام اخلاقی جدیدی عرضه می داشت که مبتنی بر آزادی اراده آدمی بود.
ارباب کلیسا فلسفه او را مردود شمردند و کتاب وی درباره تثلیث را سوزاندند و وی را تبعید کردند. سرانجام آبلار را مجبور کردند تا بدعت های خویش را انکار کند و از اظهارات گذشته خود ابراز پشیمانی کند.

پتروس آبلاردوس (به لاتین: Petrus Abaelardus) (زادهٔ ۱۰۷۹ میلادی-درگذشتهٔ ۲۱ آوریل ۱۱۴۲) روشنفکر و نویسندهٔ فرانسوی در قرن یازدهم میلادی ، اگرچه گولیارد بود، به عنوان نخستین روشنفکر بزرگ مدرن- در حدود گنجایش این اصطلاح درقرن دوازدهم- شناخته می‌شود.
می توان گفت اولین شخصیتی که در جامعه اروپایی مفهوم آزاداندیشی را مطرح کرد، پیتر آبلار است. این فیلسوف و ادیب فرانسوی اعتقاد داشت تجلی آزاداندیشی در حوزه ادبیات و علوم انسانی اصولا ناشی از تعقلگرایی است و آزاداندیشی و آزادی عبارت است از رها شدن انسان از تقیّد کلیسایی، و سنّت های مربوط به کلیسا؛ و رویکرد انسان به تعقلگرایی، یعنی عبور از تعبد دین کلیسایی به تعقل فلسفی.
آبلار غیر از این که یکی از بانیان دانشگاه پاریس بود، بنیانگذار ادبیات غیر کلیسایی است که ستایش از انسان در کانون آن قرار دارد . او نخستین فیلسوفی است که اعلام کرد ایمان جهت مقبولیت خود در برابر عقل باید نیازهای آن را بر آورد و خود را به سلاح دلیل بیاراید.
مهمترین اثر وی کتاب بله و نه (Yes and No) است که مجموعه ای است از استدلال ها علیه و له بعضی از عقاید عمومی.

آبلار سال های آخر عمرش را در گمنامی و انزوا گذراند. در این مدت کتابی درباره مصیبت های خود نوشت و منتخبی از مکاتبات خویش را با هلوئیز گردآوری کرد.

در تمام این سال ها هلوئیز نیز راه انزوا و گوشه نشینی در پیش گرفت و همواره عشق و علاقه شدید خود را به آبلار ابراز می کرد و از طریق نامه نگاری با او در ارتباط بود.
هلوئیز در نامه ای به آبلار چنین می نویسد: خدا گواه است که من هرگز از تو چیزی جر تو نخواستم. تنها تو را می خواستم نه چیزی را که مال توست و یا تو نمایشگر آنی. من نه چشم به راه زناشویی بودم و نه به لذت می اندیشدم و نه به اراده و خواسته هایم بلکه می دانی که فقط ارضای خواست تو مطلوبم بود.
یا در جایی دیگر علت دیر نشینی اش را می نویسد: من لذت را بر خود حرام کردم تا به اراده ات عمل کنم.
آبلار در جواب می نویسد: با جدایی تن ها، قلب هایمان به هم نزدیک تر شد و عشقمان به سبب ناکامی افزون تر گردید.
آبلار در سال 1142 در پاریس درگذشت. پس از درگشت آبلار، هلوئیز تقاضا کرد که جسدش را به وی سپارند تا خود دفن کند. 21 سال بعد نیز هلوئیز درگذشت و خاکسر هر دو را به پاریس بردند و در بقعه واحدی در پر لاشز (Pere la Chaise) به خاک سپردند.

آهنگ :  Los Indios Tabajara - Aranjuez Mon Amour

منبع (بخش عمده  مطلب ) : http://ghabeashk.blogfa.com/post-21.aspx

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد